فومنی

گاه نوشته های محمد پور خوش سعادت

فومنی

گاه نوشته های محمد پور خوش سعادت

فومنی

بسم رب الحسین (ع)
ما تدری نفس ماذاتکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت
محمد پور خوش سعادت هستم .
در اینجا مقالات و دغدغه هایم را منتشر می کنم


پیوند راهبردی ایران و چین

محمد پور خوش سعادت

سفر اخیر رئیس‌جمهور ایران به چین و حضور او در اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای بار دیگر مناسبات تهران و پکن را به موضوع بحث رسانه‌های بین‌المللی بدل ساخت. در همین حال، رسانه‌های غربی با انتشار گزارش‌های متناقض—از رها کردن ایران توسط چین تا تقویت توان موشکی ایران با حمایت پکن—بار دیگر ناتوانی خود را در تحلیل روابط پیچیده دو کشور به نمایش گذاشتند. این تضادها محصول یک نگاه سطحی و تک‌بعدی است که نمی‌تواند هم‌زمان ابعاد ژئوپلیتیک، اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک این رابطه را درک کند.

 

ایران در معادله شرق جایگاهی کلیدی دارد. برای چین، تهران نه‌تنها منبع انرژی پایدار است بلکه به‌عنوان حلقه‌ای راهبردی در کمربند میانی طرح کمربند–راه، مسیر اتصال شرق آسیا به مدیترانه و اروپا را تسهیل می‌کند. این موقعیت ژئوپلیتیک منحصر‌به‌فرد سبب شده روابط ایران و چین فراتر از دادوستدهای مقطعی انرژی باشد و به بخشی از معماری بلندمدت نظم اوراسیایی بدل شود. غربی‌ها که غالباً از دریچه بحران‌های کوتاه‌مدت به این رابطه نگاه می‌کنند، نمی‌توانند این بُعد ساختاری را ببینند و به همین دلیل هر بار دچار تناقض در روایت می‌شوند.

 

در سطح واقع‌گرایانه، چین به اصل عدم مداخله مستقیم در بحران‌های منطقه‌ای پایبند است. در مقابل، ایران نیز با درکی واقع‌بینانه به روابط با چین می‌نگرد: چین نه یک متحد نظامی ، بلکه یک شریک راهبردی در حوزه‌های انرژی، فناوری، تجارت و دیپلماسی چندجانبه است. این درک متقابل سبب شده روابط دو کشور بر پایه منافع عینی و پایدار استوار شود، نه بر اساس شعارهای کوتاه‌مدت یا انتظارات غیرواقعی.

 

سفر اخیر به چین اما صرفاً در حوزه اقتصادی یا دیپلماتیک خلاصه نمی‌شود؛ ابعاد نظامی و امنیتی آن نیز قابل‌توجه است. سازمان همکاری شانگهای سال‌هاست به‌عنوان بستری برای امنیت جمعی در اوراسیا تعریف شده است. حضور فعال ایران در این چارچوب به معنای ورود رسمی تهران به ترتیبات امنیتی چندجانبه‌ای است که بر مقابله با تروریسم، افراط‌گرایی و تهدیدات مرزی متمرکز است. در عین حال، گسترش همکاری‌های دفاعی و امنیتی میان ایران و چین می‌تواند ظرفیت تازه‌ای برای ارتقای دیپلماسی نظامی ایران فراهم کند؛ دیپلماسی‌ای که در سال‌های اخیر از سطح دوجانبه فراتر رفته و اکنون در قالب چندجانبه و نهادی (مانند شانگهای) نیز عمل می‌کند.

 

ایران با استفاده از این بسترها قادر خواهد بود نه‌تنها تعاملات دفاعی خود با چین و روسیه را گسترش دهد، بلکه تجربه‌ها و توانمندی‌های خود در حوزه مقابله با جنگ‌های ترکیبی، عملیات پهپادی و بازدارندگی موشکی را نیز در قالب همکاری‌های آموزشی و راهبردی به اشتراک بگذارد. این امر به‌طور طبیعی جایگاه ایران را به‌عنوان یک قدرت امنیت‌ساز در معادلات منطقه‌ای و اوراسیایی ارتقا می‌دهد.

از منظر دیپلماسی عمومی نیز حضور رئیس‌جمهور ایران در کنار رهبران چین، روسیه و کره شمالی در رژه سوم سپتامبر در پکن، تصویری نمادین از هم‌گرایی قدرت‌های ضد هژمونیک ارائه کرد. این نمایش سیاسی در کنار گفت‌وگوهای دوجانبه با شی‌جین‌پینگ، نشان داد که ایران نه عضو منفعل بلکه کنشگری فعال در معماری جدید شرق است. غربی‌ها تلاش دارند چنین نمادهایی را کوچک جلوه دهند .

 

در نهایت، باید پذیرفت که سردرگمی رسانه‌های غربی در تحلیل روابط ایران و چین بیش از آنکه نشانه تغییر واقعی در رفتار پکن باشد، ناشی از ناتوانی آن‌ها در درک لایه‌های پیچیده این مناسبات است. آن‌ها یا بر اساس نشانه‌های تاکتیکی و کوتاه‌مدت (مانند خروج اتباع) قضاوت می‌کنند، یا با انتشار گزارش‌های مبهم امنیتی درباره همکاری‌های نظامی، تصویری اغراق‌آمیز می‌سازند. حقیقت این است که روابط ایران و چین در سه سطح موازی در حال توسعه است: نخست انرژی و اقتصاد به‌عنوان زیربنا، دوم ژئوپلیتیک اوراسیایی به‌عنوان چارچوب، و سوم

همکاری‌های امنیتی و نظامی به‌عنوان ضامن پایداری و بازدارندگی.

 

واقع‌گرایی ایجاب می‌کند که ایران ضمن استفاده از ظرفیت‌های شرقی، استقلال تصمیم‌گیری خود را حفظ کند و با تقویت توان داخلی و سازوکارهای اجرایی، از توافقات و همکاری‌ها بهره‌برداری واقعی نماید. آنچه امروز در حال شکل‌گیری است، نه یک اتحاد شعاری، بلکه یک پیوند راهبردی چندلایه است که می‌تواند جایگاه ایران را در معادلات منطقه‌ای و جهانی به‌طور جدی ارتقا دهد.

 



http://foumani.ir/post/141

 https://eitaa.com/foumani

 

 

۰ نظر ۱۴ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۵۶
محمد پور خوش سعادت

 

سیاست و جامعه ایران در سایه مکانیزم ماشه

 

در روزهای اخیر اصطلاح اسنپ‌بک یا همان مکانیزم ماشه بار دیگر به صدر اخبار و مناقشات سیاسی بازگشته است. این سازوکار، که در توافق هسته‌ای  برجام گنجانده شد، به کشورهای طرف توافق این امکان را می‌دهد که در صورت ادعای نقض تعهدات از سوی ایران، تحریم‌های سازمان ملل را به‌طور خودکار بازگردانند. همین ابزار حقوقی که در ظاهر یک بند فنی-حقوقی است، در واقع به بستری برای کشمکش‌های بزرگ سیاسی بدل شده و اکنون همه بازیگران، چه در سطح دولت‌ها و چه در صحنه داخلی ایران، به نوعی درگیر پیامدهای آن هستند.

اما آنچه بیش از خود مکانیزم ماشه اهمیت دارد، واکنش‌های داخلی است: فضایی که در آن به‌جای تحلیل خونسردانه و عقلانی، اغلب شاهد حمله‌های رسانه‌ای و منازعات جناحی هستیم. این وضعیت نیازمند بازخوانی در سه لایه است: سیاسی، اجتماعی و افکار عمومی.

 1/ در سطح سیاسی، آنچه امروز مشاهده می‌شود بیشتر به تعارض انتقالی شباهت دارد: منازعات نخبگان به‌جای آنکه در سطح تصمیم‌گیری حل شود، به جامعه تزریق می‌شود. در حالی که در موضوعی همچون مکانیزم ماشه، بیش از هر چیز نیازمند حداقلی از اجماع ملی هستیم.

سیاست، به معنای دقیق کلمه، هنر مدیریت قدرت در شرایط عدم قطعیت است. اگر جناح‌های سیاسی این هنر را به منازعه تقلیل دهند، نتیجه آن تضعیف موقعیت کشور در سطح بین‌المللی خواهد بود. در چنین لحظاتی، سیاست داخلی باید به‌مثابه پشتوانه‌ای برای سیاست خارجی عمل کند، نه به‌عنوان پاشنه آشیل آن.

2/ جامعه ایران در سال‌های اخیر با انبوهی از بحران‌ها مواجه بوده است؛ از فشارهای اقتصادی تا تنش‌های اجتماعی. در این شرایط، هر گونه دوقطبی‌سازی جدید می‌تواند همچون ضربه‌ای مضاعف بر پیکره سرمایه اجتماعی عمل کند.

به تعبیر پاتنام، سرمایه اجتماعی از اعتماد و همکاری متقابل تغذیه می‌کند. اگر شهروندان احساس کنند که سیاست‌مداران صرفاً به منافع جناحی خود می‌اندیشند، اعتماد فرومی‌ریزد و جامعه در برابر تهدیدهای بیرونی تاب‌آوری کمتری خواهد داشت. در نتیجه، در لحظات حساس باید به‌جای قطبی‌سازی، بر مدیریت تنوع و تقویت تاب‌آوری تمرکز کرد.

 3/ افکار عمومی میدان اصلی منازعه امروز است. مکانیزم ماشه نه تنها یک بند حقوقی، بلکه یک روایت است؛ روایتی که می‌تواند به جامعه احساس محاصره، تهدید یا حتی بی‌پناهی القا کند. اگر این روایت به حال خود رها شود، بی‌تردید با سرعت در شبکه‌های اجتماعی بازتولید خواهد شد و هراس جمعی را افزایش خواهد داد.

اینجاست که اهمیت روایت‌سازی پیش‌دستانه آشکار می‌شود. به جای واکنش‌های شتاب‌زده و رسانه‌ای، باید با زبان روشن و دقیق واقعیت‌ها را توضیح داد، بی‌آنکه به دام بزرگ‌نمایی یا پنهان‌کاری افتاد. تنها از این طریق است که می‌توان از شوک اجتماعی جلوگیری کرد و اعتماد عمومی را تا حدی ترمیم نمود.

 مکانیزم ماشه  آینه‌ای است که وضعیت سیاست داخلی، انسجام اجتماعی و کیفیت مدیریت افکار عمومی را منعکس می‌کند. اگر در سطح سیاسی اجماع شکل نگیرد، در سطح اجتماعی انسجام از دست برود و در سطح افکار عمومی روایت‌سازی هوشمندانه‌ای صورت نگیرد، هزینه‌های چنین بحران‌هایی به‌مراتب بیشتر از متن حقوقی آن خواهد بود.

آنچه امروز در فضای رسانه‌ای و سیاسی ایران مشاهده می‌کنیم   نزاع‌های کلامی، برچسب‌زنی‌های جناحی و منازعات بی‌پایان  نه تنها پاسخی به مکانیزم ماشه نیست، بلکه خود بخشی از بحران است. جامعه بیش از آنکه نیازمند جدل باشد، محتاج آرامش، انسجام و مدیریت مسئولانه روایت‌ها است.

 



http://foumani.ir/post/140

 https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۱۴
محمد پور خوش سعادت

در تاریخ اجتماعی ایران، نام‌هایی هستند که تنها یک نویسنده یا یک روزنامه‌نگار نیستند؛ بلکه به مثابه پدیده‌ی اجتماعی در حافظه‌ی جمعی باقی می‌مانند. ۷ شهریور، روز تولد مردی است که تاریخ معاصر ایران او را نه‌تنها در زمره‌ی طنزپردازان، که در صف اندیشمندان و مصلحان این سرزمین ثبت کرده است؛ کیومرث صابری فومنی، گل‌آقا از این دست است: او نه صرفاً طنزپرداز، بلکه جامعه‌شناس با زبانی دیگر بود؛ کسی که با لبخند، حقیقت تلخ را روایت کرد. جامعه‌شناسی طنز به ما می‌گوید که خنده، مکانیسمی است برای تخلیه‌ی تنش‌های اجتماعی و سیاسی. در دهه‌هایی که فضای سیاست ایران سنگین، پرتنش و آکنده از محدودیت‌های گفتار بود، گل‌آقا چون دریچه‌ای کوچک، هوای تازه را به ریه‌های جامعه رساند. او خنده را به ابزاری برای بقا و امید بدل کرد. صابری به‌درستی دریافته بود که طنز، نه سلاحِ تخریب، که زبانِ اصلاح است. وقتی سیاست، زبانِ خود را به عبوسی محدود کرده بود، او نشان داد که می‌توان حقیقت را گفت، بی‌آنکه به پرده‌دری و بی‌حرمتی آلوده شد. در واقع، طنز او ترکیب ادب و آزادی بود؛ و همین است که آثارش هنوز هم تازگی دارند. از نگاه ادبی، صابری وارث سنت دیرینه‌ی طنز در ادبیات فارسی است؛ سنتی که از عبید زاکانی تا دهخدا امتداد یافت. اما تفاوت او این بود که طنز را از کتابخانه و محفل ادبی به عرصه‌ی عمومی آورد و آن را به زبان روزنامه، به زبان کوچه و بازار و در عین حال به زبان دانشگاه ترجمه کرد. از نگاه سیاسی، گل‌آقا به ما آموخت که قدرت، اگر از نقد خالی بماند، در خود فرومی‌پوسد. او در مقام یک روشنفکر متعهد، هم مردم را می‌خنداند و هم حاکمان را به اندیشه وامی‌داشت. بسیاری از مسئولان خود اعتراف کردند که نوشته‌های او نه فقط افکار عمومی، بلکه تصمیم‌های سیاسی را هم تحت تأثیر قرار می‌داد. امروز، در روزگار شبکه‌های اجتماعی و آزادی‌های متکثر مجازی، بیش از هر زمان دیگری به میراث گل‌آقا نیازمندیم. چراکه او یادمان داد آزادی بیان بدون اخلاق و ادب، به غوغا بدل می‌شود؛ و نقد بدون لبخند، به خشونت. پس پاسداشت صابری، پاسداشت اخلاق نقد است؛ پاسداشت ادبیاتی است که هم جامعه را آرام‌تر می‌سازد و هم سیاست را انسانی‌تر

 

 

محمد پور خوش سعادت

https://eitaa.com/foumani

 
 
۰ نظر ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۰۸
محمد پور خوش سعادت

 

وقتی امر ملی قربانی رقابت‌های جناحی می‌شود

محمد پور خوش سعادت

بعد از تصمیم تروئیکای اروپایی برای فعال‌سازی مکانیسم ماشه، بحث‌های اخیر درباره این سازوکار یا همان اسنپ‌بک بار دیگر فضای سیاسی و رسانه‌ای کشور را ملتهب ساخته است. طبیعی است که چنین موضوعی به دلیل ارتباط مستقیم با آینده کشور، معیشت مردم و موقعیت بین‌المللی ایران، حساسیت‌برانگیز باشد. اما آنچه این روزها بیش از خود تهدید خارجی نگران‌کننده است، نحوه مواجهه جریان‌های سیاسی داخلی با این مسئله است.

 

در حالی که جامعه ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند همدلی، انسجام و حمایت متقابل است، برخی از نیروهای سیاسی چنان در کینه‌توزی و رقابت‌های جناحی غرق شده‌اند که ترجیح می‌دهند حتی امر ملی را نیز به حراج بگذارند. گویی رنج و فشارهای اقتصادی که بر دوش مردم سنگینی می‌کند، برای آنان اهمیتی ندارد؛ مهم این است که بتوانند شکست رقیب را به رخ بکشند.

 

از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، این وضعیت نشانه‌ای از فرسایش سرمایه اجتماعی است؛ همان اعتماد عمومی، انسجام و احساس هم‌سرنوشتی که جامعه را در برابر بحران‌ها مقاوم می‌سازد. در شرایطی که ملت نیازمند وحدت است، مشاهده می‌کنیم که برخی کنشگران سیاسی، به جای دفاع از نظام و مردم، تمام انرژی خود را صرف کوبیدن یکدیگر می‌کنند. آن هم با لحنی که به سختی می‌توان نامی جز وقاحت سیاسی بر آن نهاد؛ گویی نه ملت، نه انقلاب و نه آینده کشور هیچ جایگاهی در محاسبات آنان ندارد.

 

این جدال‌های بی‌پایان، نه تنها کمکی به حل مسائل نمی‌کند، بلکه اعتماد عمومی را تخریب کرده و جامعه را نسبت به همه نیروهای سیاسی دلسرد می‌سازد. وقتی مردم ببینند که نخبگان سیاسی تنها به فکر رقابت‌های کوتاه‌مدت خود هستند و رنج‌های ملت برایشان موضوعیتی ندارد، طبیعی است که فاصله‌ای عمیق میان جامعه و سیاست ایجاد شود.

 

تجربه تاریخی نشان داده است هرگاه نیروهای داخلی به جای همبستگی، به تضعیف یکدیگر روی آورده‌اند، قدرت‌های خارجی جسورتر و فشارهای بیرونی شدیدتر شده است. امروز نیز بیش از هر زمان دیگری روشن است که بدون همراهی و همدلی در داخل، نمی‌توان با تهدیدهای بین‌المللی مقابله کرد.

 

از همین رو، اکنون زمان آن است که همه جناح‌ها و جریان‌ها صرف‌نظر از اختلافات سیاسی درک کنند که ملت ایران تابِ این همه خودزنی جناحی را ندارد. امروز آزمون بزرگ ما این است: ترجیح امر ملی یا تداوم رقابت‌های جناحی. تاریخ در این‌باره قضاوت خواهد کرد.

 


http://foumani.ir/post/138

 https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۰۷ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۴۶
محمد پور خوش سعادت

تغییر در استانداردهای آموزشی؛ بازخوانی هویت تاریخی و ملی ایران

محمد پور خوش سعادت

تاریخ، نه صرفاً یک دفتر کهنه از وقایع گذشته، بلکه نرم‌افزار هویت جمعی و منبعی برای تولید قدرت ملی است. در کشوری چون ایران که هم سابقه تمدنی چند هزارساله دارد و هم تجربه مقاومت تاریخی در برابر سلطه خارجی، نوع نگاه ما به تاریخ، مستقیماً بر روحیه نسل جدید و ظرفیت‌های تمدنی آینده تأثیرگذار است.

متأسفانه طی سالیان اخیر در نظام آموزشی کشور، تاریخ ایران با رویکردی تقلیل‌گرایانه و تحقیرآمیز و بدور از مولفه های ملی و میهنی و با نگاه صرف به انگاره های مذهبی یا ایدیولوژیک  روایت شده است؛ به‌گونه‌ای که بسیاری از سلسله‌های ملی به‌جای معرفی به‌عنوان حاملان فرهنگ و اقتدار ایران وقت ، صرفاً به‌عنوان نمونه‌های فساد و تباهی بازنمایی می‌شوند.

این انحراف، نه‌فقط یک کاستی علمی ، بلکه یک خطای محاسباتی در حوزه ژئوپلتیک ذهنی ایرانیان است.

ایران تنها یک جغرافیا نیست، بلکه یک حوزه تمدنی است که از هند تا مدیترانه در برهه‌هایی زیر پرچم آن قرار داشته است. این سابقه امپراتوری و تجربه تاریخی، پشتوانه‌ای است که می‌تواند اعتمادبه‌نفس ملی را در برابر تمدن هژمون غرب تقویت کند.

اگر تاریخ این سرزمین را فقط با شکست‌ها و فروپاشی‌ها و کاستی ها  روایت کنیم، نسل جدید به‌جای حس افتخار به میهن ، دچار نوعی خودکم‌بینی میهنی و  تمدنی خواهد شد.

قاجار و  پهلوی، تجربه دخالت مستقیم قدرت‌های خارجی در تعیین ساختار سیاسی ایران روشن است. خاندان پهلوی  محصول انتخاب ملت نبود ، بلکه نتیجه اراده بیگانگان برای مهار هویت ایرانی-اسلامی بود. حتی امروز نیز می‌بینیم که محافل غربی و لابی‌های صهیونیستی پروژه بازسازی همان خاندان را برای نوکری تمدن غرب  دنبال می‌کنند. این نشان می‌دهد که هویت تاریخی و ملی ما همواره برای غرب تهدید بوده و هست.

اگر ایران در دوره معاصر توانسته است در برابر نظم سلطه مقاومت کند، راز آن در پیوند دو سرمایه کلیدی است:

          1.      افتخارات تمدنی ایران به‌عنوان پشتوانه تاریخی

          2.      روحیه حماسه حسینی و نرم‌افزار اسلام انقلابی به‌عنوان موتور محرک امروز

 

این ترکیب، همان چیزی است که دنیای غرب از آن بیمناک است , ملتی با سابقه امپراتوری، و درعین‌حال مجهز به ایدئولوژی شهادت‌طلبانه و عدالت‌محور.

اگر بخواهیم نسلی مقاوم و امیدوار تربیت کنیم، باید استانداردهای آموزشی کشور تغییر کند. تاریخ در کتاب‌های درسی نباید به ابزاری برای تخریب هویت ایرانی تبدیل شود، بلکه باید زمینه‌ساز افتخار ملی، تقویت خودباوری تمدنی و پیوستگی تاریخی با امروز باشد. معرفی شخصیت‌هایی چون کوروش، داریوش، فردوسی، حافظ، و نیز زنان و مردان مقاوم  در دوران معاصر، نه صرفاً روایت گذشته، بلکه سرمایه‌گذاری بر آینده ایران است.

ما در آغاز قرنی ایستاده‌ایم که جنگ روایت‌ها جایگزین جنگ‌های سنتی شده است. پیروزی در این جنگ، بیش از هر چیز به بازسازی نظام آموزشی و هویتی ما وابسته است. اگر استانداردهای آموزشی ما بر پایه افتخارات تمدنی ایران و روحیه حماسه حسینی بازتعریف شوند، می‌توانیم نسلی تربیت کنیم که نه‌تنها در برابر فشار تمدن غرب مقاومت می‌کند، بلکه الگویی برای دیگر ملت‌ها در مسیر استقلال و عزت خواهد شد.


http://foumani.ir/post/137

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۰۷ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۱۳
محمد پور خوش سعادت

صدا و سیمای گیلان؛ بازتولید تحقیر یا بازتعریف هویت؟ 

 محمد پور خوش سعادت

در دنیای امروز که رسانه‌ها نقش بی‌بدیلی در شکل‌دهی به افکار عمومی و سیاست‌گذاری ایفا می‌کنند، انتظار می‌رود نهادهایی چون صدا و سیما، به‌ویژه در مراکز استانی، به بازتاب درست، مسئولانه و توسعه‌محور از جوامع محلی بپردازند. اما متأسفانه در گیلان، این رسانه نه‌تنها به رسالت خود عمل نمی‌کند، بلکه گاه به‌مثابه یک عامل بازدارنده در مسیر توسعه فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی منطقه عمل کرده است. تحقیر فرهنگی، نقطه آغاز عقب‌ماندگی توسعه‌ای‌ست.
 
ریشه این وضعیت را باید در تداوم یک استراتژی تحقیرآمیز به مردم گیلان جست‌وجو کرد؛ نگاهی که نخستین بار در سینمای پیش از انقلاب با کاراکترهایی همچون «علی میری» شکل گرفت؛ استراتژی انگلیسی با شخصیت‌هایی سطحی، ساده‌لوح، با لهجه‌ای تحریف‌شده و رفتارهایی اغراق‌آمیز که کمترین نسبتی با فرهنگ واقعی گیلک نداشتند و برای تحقیر و کوچک‌نمایی گیلانیان غیور که نقش‌آفرین حماسه‌های بزرگ در تاریخ ایران بوده‌اند، صورت گرفته است.
جالب آنکه پس از انقلاب نیز این نگاه تحقیرآمیز در رسانه ملی و سینما تداوم یافت؛ شخصیت‌های گیلانی عمدتاً به‌عنوان پیشخدمت‌های کم‌مایه یا افراد ساده‌لوح نمایش داده می‌شدند. این در حالی است که رسانه‌های استانی مشابه (مثل شبکه کردستان) با تولید آثاری مانند «شوی کوردی» توانستند زبان و فرهنگ محلی را ارتقا دهند. امروز، پس از گذشت چند دهه، به‌جای نقد و فاصله گرفتن از آن سنت نازل، صدا و سیمای گیلان عملاً آن سیاست انگلیسی را بازتولید می‌کند؛ با سریال‌ها و برنامه‌هایی که پر است از شخصیت‌های کلیشه‌ای، شوخی‌های دم‌دستی، لهجه‌سازی‌های زننده، و لودگی‌هایی که حتی از بلاگرهای مجازی هم سطحش پایین‌تر است و عملاً گیلان را با این بازتولید کلیشه، خودتحریمی فرهنگی می‌کند.
 
شاید برخی کارشناسان این نوع تولید محتوا را سرگرم‌کننده یا طنز بدانند، اما واقعیت آن است که تداوم چنین نگاهی نه‌تنها به چهره فرهنگی گیلان ضربه زده، بلکه موقعیت مردم این خطه را نزد سایر هموطنان و به‌ویژه نزد سیاست‌گذاران ملی تقلیل داده است. وقتی شبکه باران ما را جدی نمی‌گیرد، چرا سیاست‌گذار ملی بگیرد؟ نکته مغفول این تصویرسازی‌های مخرب، اقتصاد خلاق گیلان را تحت تأثیر قرار داده است. سرمایه‌گذاران حوزه‌های مختلف کمتر تمایل دارند در منطقه‌ای فعالیت کنند که رسانه رسمی آن، مخاطبان را به سمت تصویرهای سطحی از فرهنگ بومی سوق می‌دهد.
وقتی گیلانیان در رسانه رسمی خود همچون جماعتی کم‌هوش، لوده و فاقد عمق فکری بازنمایی می‌شوند، چگونه می‌توان انتظار داشت نگاه دولت، سرمایه‌گذاران، و حتی نهادهای علمی و فرهنگی به این استان، نگاهی جدی، سازنده و مسئولانه باشد؟ هویت گیلک و تالش، سرمایه است؛ نه محتوای طنز درجه‌سه. این بازنمایی‌های نادرست، حتی بر صنعت گردشگری گیلان نیز تأثیر منفی گذاشته است. در حالی که این استان می‌تواند با تکیه بر فرهنگ غنی، طبیعت بکر و مفاخر تاریخی خود مقصدی برای گردشگری فرهنگی باشد، تصویر کلیشه‌ای و لوده‌گونه‌ای که رسانه ارائه می‌دهد، گردشگران را به سمت برداشت‌های سطحی از این منطقه سوق می‌دهد. همچنین، سرمایه‌گذاران اقتصادی و صنعتی به دلیل نبود تصویر حرفه‌ای و جدی از مردم گیلان، کمتر انگیزه‌ای برای ورود به این منطقه پیدا می‌کنند.
 
سؤال بنیادین اینجاست: آیا رسانه‌ای که باید زبان مردم باشد، امروز در گیلان به بلندگوی تحقیر مردم بدل نشده؟ آیا می‌توان از چنین رسانه‌ای که حتی زحمت معرفی مفاخر، آیین‌ها، ادبیات، موسیقی و ظرفیت‌های بومی گیلان را به خود نمی‌دهد، انتظار داشت که در مسیر توسعه استان گام بردارد؟ واقعیت تلخ آن است که صدا و سیمای گیلان با تکیه بر برنامه‌سازی بی‌هویت بومی، سیاست تقلید و بازارپسندی، و بی‌توجهی به داشته‌های فرهنگی گیلک‌ها، عملاً به مانعی برای خودباوری فرهنگی، سرمایه‌گذاری اجتماعی و حتی شکل‌گیری انسجام هویتی در استان تبدیل شده است.
 
این مسئله صرفاً یک موضوع فرهنگی یا رسانه‌ای نیست؛ ما با یک بحران ادراک عمومی مواجه‌ایم. تصویر نادرستی که از گیلانیان در رسانه شکل می‌گیرد، به‌طور مستقیم بر نوع نگاه تصمیم‌گیران ملی به توسعه این خطه تأثیر می‌گذارد. چگونه می‌توان انتظار داشت به منطقه‌ای که مردمانش در رسانه خود نیز جدی گرفته نمی‌شوند، بودجه و برنامه‌ریزی راهبردی تخصیص یابد؟
  
اگر صدا و سیمای گیلان به روند کنونی ادامه دهد، شبکه باران به‌جای موتور محرکه توسعه، به ترمز فرهنگی و عامل تحقیر هویت بومی تبدیل خواهد شد. این روند می‌تواند به کاهش اعتماد عمومی، تضعیف جایگاه اجتماعی مردم گیلان، و از دست رفتن فرصت‌های اقتصادی منجر شود. اگر شبکه باران میخواهد در افق ۱۴۳۰ به رسانه‌ای پیشرو تبدیل شود میبایست که:
• هویت غنی گیلان را با افتخار بازنمایی ‌کند.
• به جذب سرمایه‌گذاری در گردشگری و اقتصاد خلاق کمک ‌کند.
• اعتماد سیاست‌گذاران ملی را برای تخصیص بودجه و برنامه‌ریزی راهبردی جلب ‌کند.
وظیفه گیلانیان در قبال کج روی شبکه باران چیست ؟
آیا زمان آن نرسیده که نخبگان گیلان با مطالبه‌گری، خواستار بازنگری در سیاست‌های رسانه‌ای صدا و سیمای گیلان شوند؟ یا باید شاهد ادامه این روند تخریب هویتی باشیم؟ صدا و سیمای گیلان در حال حاضر در مسیری قرار دارد که به جای بازتعریف هویت غنی و تاریخی مردم گیلان ، به بازتولید کلیشه‌های تحقیرآمیز و مانعی برای توسعه تبدیل شده است. اما با تغییر رویکرد، همکاری با نخبگان، و تمرکز بر تولید محتوای اصیل، این رسانه می‌تواند به عاملی برای خودباوری فرهنگی، انسجام هویتی، و توسعه اقتصادی تبدیل شود. صدای مردم گیلان باید به‌عنوان سرمایه‌ای فرهنگی و تاریخی در رسانه ملی شنیده شود، نه سوژه‌ای برای طنزهای سطحی. آینده توسعه‌ای و تصویر گیلان به این انتخاب بستگی دارد.

 

http://foumani.ir/post/136

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۴۹
محمد پور خوش سعادت

قیمت‌گذاری دستوری برنج؛ خطری برای آینده کشاورزی گیلان

محمد پور خوش سعادت 

دولت  قیمت رسمی برنج را ۱۵۰ هزار تومان اعلام کرده است. در نگاه نخست شاید چنین سیاستی اقدامی در جهت حمایت از مصرف‌کننده به نظر برسد، اما واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی حکایت دیگری دارند. این تصمیم نه‌تنها سودی   مصرف‌کننده ندارد، بلکه می‌تواند به نابودی تدریجی کشاورزی خرده‌پای گیلان   بینجامد.

استان گیلان به طور میانگین سالانه بین ۶۰۰ تا ۶۵۰ هزار تن برنج سفید تولید می‌کند و   سطح زیر کشت برنج در استان‌های شمالی کشور حدود ۵۵۰ هزار هکتار برآورد می‌شود و ایران سالانه بین ۲ تا ۲.۵ میلیون تن برنج سفید تولید می‌کند.

اما نیاز مصرفی کشور به برنج بیش از این ظرفیت تولید است و سالانه تا ۳.۵ میلیون تن برآورد می‌شود. همین شکاف موجب می‌شود که  تا یک میلیون تن برنج سفید از طریق واردات به کشور سرازیر شود. آمارهای رسمی نشان می‌دهند که ایران در سال گذشته نزدیک به یک میلیون تن برنج به ارزش حدود ۱.۲ میلیارد یورو وارد کرده است؛ رقمی که بخش مهمی از آن با ارز ترجیحی تأمین شده است. وزیر جهاد کشاورزی نیز اذعان کرده که نیمی از برنج مصرفی امسال وارداتی است.

در چنین شرایطی، تعیین قیمت دستوری برای برنج داخلی  آن هم با نادیده گرفتن هزینه‌های واقعی تولید از بذر و کود و سم گرفته تا دستمزد کارگر و آب‌بها   نه‌تنها حمایت از مصرف‌کننده محسوب نمی‌شود، بلکه مستقیماً به زیان کشاورزان خواهد بود. کشاورز گیلانی با مشقت بسیار و در زمین‌های کوچک، برنجی معطر و با کیفیت تولید می‌کند که مشتریان خاص خود را دارد. حال اگر این محصول به قیمت دستوری و غیرواقعی عرضه شود، انگیزه تولیدکننده کاهش یافته و او یا ناچار به ترک زمین خواهد شد یا محصول خود را به بازار غیررسمی می‌برد؛ بازاری که در آن دلالی و فساد به سرعت رشد می‌کند و هم کشاورز و هم مصرف‌کننده بازنده اصلی خواهند بود.

این سیاست علاوه بر آثار اقتصادی، از منظر توسعه نیز خطا است. کشاورز شمالی در شرایطی که می‌تواند به سمت محصولاتی با ارزش افزوده بیشتر همچون  مرکبات یا محصولات گلخانه‌ای و میوه هایی همچون کیوی و میوه های پرطرفدار جدید , حرکت کند، به اجبار به کشت برنجی وادار می‌شود که بازده اقتصادی‌اش بسیار محدود است. نتیجه آن، قفل شدن ظرفیت‌های کشاورزی منطقه در یک محصول پرهزینه است که نه سودآوری مطلوبی دارد و نه آینده‌ای روشن.

از سوی دیگر، این نوع مداخلات دستوری تهدیدی جدی برای هویت برنج معطر ایرانی است. برنج‌هایی مانند صدری و هاشمی تنها یک محصول کشاورزی نیستند، بلکه بخشی از فرهنگ، اقتصاد و برند ملی ایران‌اند. تداوم چنین سیاست‌هایی می‌تواند کیفیت و جایگاه این ارقام ممتاز را تضعیف نماید

اگر هدف دولت حمایت از مصرف‌کننده است، راه‌حل آن در اصلاح زنجیره توزیع، حذف واسطه‌ها، و تقویت یارانه‌های هدفمند نهفته است، نه در قیمت‌گذاری دستوری که جز رانت و بازار سیاه نتیجه‌ای به دنبال ندارد. حمایت واقعی از کشاورزان شمال تنها از مسیر تسهیلات تولید، مکانیزاسیون، توسعه صنایع تبدیلی و برندینگ محصول امکان‌پذیر است.

به بیان دیگر، تعیین قیمت رسمی ۱۵۰ هزار تومان برای برنج داخلی نه‌تنها کمکی به تعادل بازار نمی‌کند، بلکه هم کشاورزان را از زمین می‌راند، هم بازار غیررسمی را تقویت می‌کند، و هم وابستگی کشور به واردات را افزایش می‌دهد. این سیاست  نابخردانه در نهایت بیش از آن‌که سودی برای جامعه داشته باشد، آینده کشاورزی گیلان و هویت تولید سنتی آن را به مخاطره می‌اندازد

http://foumani.ir/post/135

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۲۷ مرداد ۰۴ ، ۱۷:۲۲
محمد پور خوش سعادت

ارمنستان در بزنگاه تغییر

محمد پور خوش سعادت

دولت نیکول پاشینیان، که در سال ۲۰۱۸ بر موج اعتراضات اجتماعی و با شعار اصلاحات و شفافیت به قدرت رسید، امروز با چالشی مضاعف روبه‌روست: شکاف میان وعده‌های آغازین و نتایج عینی، به‌ویژه پس از شکست در جنگ دوم قره‌باغ، سبب شده بخش قابل توجهی از افکار عمومی از پاشینیان فاصله بگیرند.

۱. نیروهای داخلی

حامیان دولت:

هسته اجتماعی دولت پاشینیان را طیف لیبرال و غرب‌گرا، لایه‌هایی از طبقه متوسط شهری، نسل جوان تحصیل‌کرده و کنشگران مدنی تشکیل می‌دهند. با این حال، این پایگاه در مقایسه با سال‌های نخست قدرت، فرسوده‌تر شده و دیگر از شور و اشتیاق گذشته برخوردار نیست.

ملی‌گرایان سنتی:

متشکل از فرماندهان و نظامیان پیشین که پس از شکست در جنگ دوم قره‌باغ (۲۰۲۰) اعتماد خود را به دولت از دست داده‌اند. این جریان، به‌واسطه پیوندهای تاریخی و ساختاری با روسیه، سیاست‌های غرب‌گرایانه پاشینیان را تهدیدی برای امنیت ملی ارمنستان می‌انگارد.

کلیسای اچمیادزین:

به‌عنوان کهن‌ترین نهاد هویتی ارمنیان، امروز به یکی از قطب‌های مخالف دولت تبدیل شده است. اتهام‌های مستقیم پاشینیان علیه کاتولیکوس و بازداشت اسقف باگرات گلستانیان، صف‌آرایی بی‌سابقه‌ای میان تخت و محراب ایجاد کرده و این شکاف، بیش از هر زمان، بنیادهای مشروعیت سیاسی را به چالش کشیده است.

اپوزیسیون پارلمانی:

ائتلاف‌هایی همچون ارمنستان شکوفا و جریان‌های محافظه‌کار سنتی، با بهره‌گیری از تعارضات دولت با کلیسا و ملی‌گرایان، در پی فرسایش پایگاه اجتماعی پاشینیان هستند و کاهش محبوبیت او را فرصتی برای بازسازی موقعیت خود می‌دانند.

۲.   بحران مشروعیت 

اعلام دولت در ژوئن ۲۰۲۵ مبنی بر کشف و خنثی‌سازی توطئه کودتا توسط گروه نبرد مقدس به رهبری گلستانیان   که عمدتاً از افسران و نیروهای امنیتی پیشین تشکیل شده  با واکنش‌های دوگانه مواجه شد. در حالی‌که دولت این رویداد را تهدیدی جدی علیه امنیت ملی معرفی کرد، بخش مهمی از افکار عمومی آن را نه یک خطر فوری، بلکه نشانه‌ای از فرسایش سرمایه اجتماعی و محبوبیت پاشینیان دانست. این دوگانگی، به فضای چندصدایی و پرتنش سیاست داخلی ارمنستان افزوده است.

۳. میدان رقابت قدرت‌های خارجی

روسیه:

هرچند حضور میدانی و نظامی مسکو در ارمنستان کاهش یافته، نفوذ آن در میان نیروهای ملی‌گرا، نهادهای امنیتی پیشین و بخشی از ساختار اقتصادی پابرجاست. خروج تدریجی ارمنستان از سازمان پیمان امنیت جمعی، در نگاه کرملین، نوعی چرخش ژئواستراتژیک غیرقابل‌پذیرش است.

ایالات متحده:

با امضای منشور شراکت راهبردی در ژانویه ۲۰۲۵ و نقش‌آفرینی مستقیم در توافق صلح با آذربایجان (اوت ۲۰۲۵)، واشنگتن به مهم‌ترین شریک امنیتی و سیاسی ایروان بدل شده است. سفارت آمریکا در ایروان، افزون بر نقش دیپلماتیک، به کانونی برای پیشبرد برنامه‌های آموزشی، رسانه‌ای و پرورش نخبگان جوان تبدیل شده است.

فرانسه:

به‌دلیل پیوندهای تاریخی با دیاسپورای ارمنی و مواضع سخت‌گیرانه نسبت به باکو و آنکارا، پاریس از حامیان پرنفوذ رویکرد دولت پاشینیان در اروپا محسوب می‌شود. همکاری فعال سفارت فرانسه با جامعه مدنی و رسانه‌های ارمنستان، نفوذ نرم این کشور را در ایروان تثبیت کرده است.

ایران:

با وجود همسایگی جغرافیایی و پیوندهای تاریخی و فرهنگی، نقش ایران در تحولات سیاسی ارمنستان به‌طور محسوسی کمرنگ  و عمدتا تحت تاثیر لابی های باکودر ایران بوده است.

۴. چشم‌انداز پیش‌رو

امضای توافق صلح با آذربایجان ، به‌ظاهر نقطه پایانی بر مناقشه نظامی گذاشته، اما آغاز مرحله‌ای تازه از رقابت سیاسی داخلی است. پاشینیان برای تثبیت دستاوردهای خود، نیازمند مدیریت هم‌زمان سه پرونده حساس است: کاهش تنش با کلیسا،مهار اپوزیسیون ملی‌گرا و بهره‌گیری از حمایت غرب برای توسعه اقتصادی . با این حال، کاهش محبوبیت و فرسایش سرمایه اجتماعی، اجرای این راهبرد را با موانع جدی مواجه می‌سازد.

انتخابات پارلمانی ژوئن ۲۰۲۶ آزمون نهایی این مسیر خواهد بود:

در صورت موفقیت در تثبیت صلح و بهبود معیشت، دولت می‌تواند پایگاه اجتماعی خود را بازسازی کند.     اما در صورت ناکامی، ملی‌گرایان و جریان‌های نزدیک به روسیه شانس بازگشت به قدرت را خواهند داشت و کاهش محبوبیت پاشینیان این احتمال را بیشتر می‌کند.

ایران  با وجود همه ظرفیت‌های ژئوپولیتیکی و فرهنگی تاکنون نتوانسته نقش خود را در موازنه قفقازی ایفا کند. بازتعریف راهبرد منطقه‌ای و فعال‌سازی دیپلماسی چندلایه با ایروان، نه یک انتخاب اختیاری، بلکه ضرورتی امنیتی و اقتصادی برای آینده شمال‌غرب کشور است.

 

http://foumani.ir/post/134

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۱۰
محمد پور خوش سعادت

پاییز قفقاز جوجه های ترامپ را خواهد شمرد

محمد پور خوش سعادت

راه‌اندازی کریدور ترامپ میان ارمنستان و آذربایجان، در ظاهر نوید صلحی تاریخی را می‌دهد، اما در باطن، صحنه یک صلح مین‌گذاری‌شده  است؛ صلحی که بوی باروت می‌دهد و پیامدهای عمیقی برای امنیت منطقه و معادلات اوراسیا به همراه خواهد داشت.

البته این بار ما غافل‌گیر نشدیم، بلکه  خود را به خواب زدیم.

کریدور زنگزور که به مدت ۹۹ سال در اختیار شرکت‌های آمریکایی قرار گرفته، یک مسیر ساده ترانزیتی نیست؛ بلکه قطعه‌ای از پازل مهار ژئوپلیتیک ایران، چین و روسیه و سدسازی در برابر پیوندهای بریکس است. این کریدور بخشی از زنجیره پنج‌گانه‌ای است که اتصال‌های حیاتی ایران را در نقاط کلیدی قطع می‌کند. گام بعدی شاید  کریدور داوود  باشد ؛ مسیری از اسرائیل تا کردستان عراق و آسیای مرکزی.

 البته علیف پاداش همراهی خود با اسراییل  در جنگ ۱۲ روزه علیه ایران را گرفت ولی شاید سناریوی بعدی  جزایر سه گانه و یا تنگه هرمز باشد .

پیامدها برای ایران روشن است: کاهش نقش  در معادلات انرژی، تضعیف جایگاه ژئواکونومیک، تحکیم کمربند امنیتی رقبای منطقه‌ای، قطع مسیرهای راهبردی به روسیه و محدودسازی دسترسی چین به آسیای مرکزی.

 هم علی‌اف و هم پاشینیان، فارغ از اختلافات ظاهری، در خدمت طرحی‌اند که همزمان منافع واشنگتن، لندن، آنکارا و تل‌آویو را پیش می‌برد.

 اما این پایان ماجرا نیست !

ابهام حقوقی در تعریف  کریدور  یکی از مهم‌ترین مین‌های این زمین بازی است. پاشینیان می‌گوید مسیر، تماماً تحت حاکمیت ارمنستان خواهد بود، اما علی‌اف از وضعیتی شبه‌حاکمیتی سخن می‌گوید. آنچه اهمیت دارد، این است که توافق اخیر چراغ سبزی به اتصال مستقیم ترکیه به آذربایجان از خاک ارمنستان داده است؛ خواه آن را  دالان  بنامیم، خواه  مسیر ، خواه زیر پرچم روسیه یا آمریکا.

 

نکته‌ای که در تحلیل بسیاری مغفول می‌ماند، این است که روسیه الزاماً در قفقاز جنوبی هم‌راستا با ایران حرکت نمی‌کند. همان‌گونه که ترکیه توانسته با وجود رقابت‌ها، بازدارندگی مؤثری در برابر مسکو ایجاد کند، ایران نیز باید با ترکیبی از دیپلماسی فعال و قدرت سخت، این تعارضات را مدیریت کند.

نقشه مهندسان این پروژه، سرگرم‌کردن ایران بر سر یک پرونده تک‌محوره (زنگزور و الان ترامپ ) و غفلت از سایر جبهه‌های قفقاز است.

 در حالی که بازسازی پایگاه اجتماعی ایران در منطقه، تقویت بازدارندگی، و توانمندسازی شبکه‌های فرهنگی مذهبی و قومی پیوندخورده با ایران، کلید معادله آینده خواهد بود.

مقاومت  تجربه‌ای گران‌بها از اخراج آمریکا از عراق و افغانستان دارد. همان طوری که ترامپ در ذیل این صلح با اشاره مستقیم به حاج قاسم سلیمانی و ضربات مهلکی که از مقاومت خورده اند متصور است با نبود سپهبد شهید سلیمانی ، دیگر مزاحمی در این مسیر ندارد، اما واقعیت آن است که شبکه مقاومت بر محور یک فرد بنا نشده است. رؤسای جمهور بسیار باتجربه‌تر از ترامپ پیش‌تر از این منطقه به اجبار خارج شده‌اند، و این بار نیز  پاییز  قفقاز، جوجه‌های خود را خواهد شمرد.

فرجام محتوم این ماجرا روشن است: حضور ایالات متحده در سیونیک، مانند بغداد و کابل، نهایتاً به فرار ختم خواهد شد. آنچه سرنوشت  کریدور ترامپ  را رقم خواهد زد، نه متن توافق در کاخ سفید، بلکه میدان ژئوپلیتیک قفقاز و اراده بازیگران بومی است.

 صلح فرا منطقه ای امروز، مین‌گذاری فرداست؛ و تنها با دکترین جامع امنیتی و دیپلماسی (رسمی، پنهان و نهضتی) و خارج ساز ی نفوذی های پانترک و پانترک الهی از چرخه تصمیم سازی  می‌توان از انفجار آن به زیان ایران جلوگیری کرد

http://foumani.ir/post/133

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۱۱
محمد پور خوش سعادت

نوروزبل، فرصت برندسازی فرهنگی گیلان

محمد پور خوش سعادت

 

نوروزبل، جشنی که ریشه در تاریخ و سنت‌های دیرپای مردم دیلم و گیلان دارد، فراتر از آیینی گذار از زمان به زمان است؛ این مناسک سنتی همچون مظهری زنده از استمرار فرهنگ و هویتی است که طی قرون متمادی در متن زیست‌بوم طبیعی و اجتماعی این سرزمین شکل گرفته و پیوسته پابرجا مانده است. این جشن، نمود بارزی است از همبستگی اجتماعی، تعلق جمعی و پیوند ناگسستنی انسان با طبیعت و محیط پیرامونش؛ پیوندی که سرشت گیلان را در اعماق وجود خود جای داده است.

 

نگاهی جامعه‌شناسانه به نوروزبل، آن را نه تنها کنشی جمعی برای بازتولید هویت محلی و تقویت سرمایه اجتماعی، بلکه عاملی فرهنگی می‌داند که با گردهم آوردن عناصر متکثر جامعه، مناسبات انسانی و نمادهای فرهنگی را بازسازی و بازتعریف می‌کند. این فرآیند بازخوانی فرهنگ محلی، پاسخی است به یکنواخت‌سازی فرهنگی ناشی از جهانی‌شدن، و عاملی تعیین‌کننده در حفظ تنوع و غنای فرهنگی ایران زمین.

 

نوروزبل، فراتر از حافظه جمعی و سنت‌های گذشته‌اند؛ این آیین‌ها محملی برای نوآفرینی فرهنگی و مقاومت خلاقانه در برابر تغییرات شتابان اجتماعی هستند. نوروزبل نه تنها بیانگر سبک زندگی منحصربه‌فرد این خطه است، بلکه بازتاب پیوند عمیق فرهنگ، طبیعت و اجتماع در ساختار اجتماعی گیلان است.

 

این رویداد در امتداد فرهنگ ایران بزرگ و گنجینه بی‌کران خرده‌فرهنگ‌های آن قرار دارد. خرده‌فرهنگ‌ها، سرمایه‌هایی سترگ و مقوم هویت کلان ایران‌اند که می‌بایست به مثابه ریشه‌های تنومند یک درخت بزرگ، پاس داشته و تقویت شوند. برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، خرده‌فرهنگ‌ها در تضاد با هم نیستند، بلکه در هم‌آمیختگی و تکامل فرهنگی نقش بنیادین ایفا می‌کنند.

 

 نهادهای فرهنگی استان گیلان می توانند با اتخاذ رویکردی راهبردی و جامع، زمینه‌های بهره‌برداری از نوروزبل را فراهم سازند؛ به گونه‌ای که این جشنواره به مثابه نمادی برجسته در سطح ملی و فراملی معرفی شود. برگزاری سالانه جشنواره‌ای فرهنگی-هنری با تمرکز بر موسیقی، نمایش آیین‌های بومی و هنرهای سنتی، می‌تواند عرصه‌ای پویا برای حضور و مشارکت گسترده مردم و هنرمندان محلی فراهم آورد. همچنین، پشتیبانی رسانه‌ای وسیع و هماهنگ از سوی صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها، گامی حیاتی در جهت گسترش آگاهی و شناخت عمومی نسبت به این میراث فرهنگی است.

 

افزون بر این، تقویت همکاری میان دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی در زمینه مستندسازی، پژوهش‌های تاریخی و جامعه‌شناسی پیرامون نوروزبل، نقشی اساسی در حفظ و انتقال دانش فرهنگی و تاریخی به نسل‌های آتی ایفا می‌کند. در نهایت، طراحی و توسعه بسته‌های گردشگری تخصصی که تلفیقی از طبیعت، تاریخ و فرهنگ گیلان باشند، می‌تواند به شکوفایی اقتصادی منطقه کمک کرده و تجربه‌ای منحصر به فرد برای گردشگران داخلی و خارجی رقم زند.

 

نوروزبل، نه تنها یک آیین کهن بلکه فرصت مغتنمی است برای بازخوانی و پاسداشت هویت و فرهنگ اصیل گیلان، سرمایه‌ای ملی و منطقه‌ای که شایسته است همواره در زمره ارزش‌های برتر این دیار و پیشانی برند فرهنگی استان بدرخشد.


http://foumani.ir/post/132

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۰۴ ، ۱۵:۱۵
محمد پور خوش سعادت

از زنگزور تا هرمز

محمد پورخوش سعادت

تحولات پیرامون کریدور زنگزور، دیگر یک مناقشه مرزی میان ارمنستان و جمهوری آذربایجان نیست؛ بلکه بخشی از طرحی کلان برای بازترسیم نقشه اراده‌ها در اوراسیاست. بر اساس گزارش‌ها، پیش‌نویس توافقی میان ایروان و باکو، با میانجی‌گری واشنگتن، در آستانه امضاست که طی آن کریدور سیونیک به مدت ۹۹ سال در اختیار ایالات متحده قرار می‌گیرد؛ اقدامی که همچون تیغ جراحی، پیوندهای ژئواستراتژیک منطقه را قطع خواهد کرد.

این پروژه، جزئی از استراتژی خفگی ژئوپلیتیکی ایران است که از طریق طراحی پنج کریدور به پیش می‌رود:

          1.      کریدور زنگزور (شمال‌غرب): قطع ارتباط ایران و ارمنستان و مسدودسازی مسیر شمال–جنوب میان روسیه، ایران و هند.

          2.      کریدور لاجورد (شرق و شمال‌شرق): حذف ایران از مسیر آسیای مرکزی–قفقاز–اروپا.

          3.      کریدور آیمک (جنوب): کاهش نقش ایران در آبراه‌های جنوبی از دریای سرخ تا اقیانوس هند.

          4.      کریدور راه توسعه (غرب): اتصال ترکیه به جهان عرب از مسیر عراق و سوریه بدون عبور از ایران.

          5.      کریدور داوود (قلب محور مقاومت): ایجاد گسست راهبردی با تثبیت حضور امنیتی–اطلاعاتی اسرائیل در کردستان عراق.

پیامد این راهبرد، همزمان ضربه به سه قدرت کلیدی نظم نوظهور چندقطبی — ایران، چین و روسیه — و مهار ساختار نوپای بریکس است.

          •       برای ایران: تضعیف موقعیت ژئواکونومیک، کاهش وابستگی انرژی خلیج فارس به تنگه هرمز و تحکیم کمربند امنیتی–اطلاعاتی رقبای منطقه‌ای در پیرامون مرزها.

          •       برای چین: محدودسازی دسترسی به منابع آسیای مرکزی و مهار «کمربند و جاده» از مسیر قفقاز.

          •       برای روسیه: قطع مسیر ارتباطی راهبردی با ایران و حذف تدریجی از زیرساخت‌های حیاتی قفقاز.

این روند، مرز اراده‌ها را تغییر می‌دهد. اگر امروز سیونیک واگذار شود، فردا نوبت به حوزه‌های ژئوپلیتیکی حساس‌تر چون جزایر سه‌گانه، تنگه هرمز و خلیج فارس خواهد رسید. طرف مقابل با تکیه بر پیش‌بینی‌پذیری رفتار ما، سناریوهای غافلگیرکننده و پرریسک طراحی می‌کند.

زنگزور صرفاً یک کریدور ترانزیتی نیست؛ بلکه خط مقدم نبرد اراده‌هاست. در چنین میدانی، تداوم نقش  بچه خوب و قابل محاسبه ، به معنای افتادن در دام غفلت و فریب استراتژیک است. راه برون‌رفت، بهره‌گیری هوشمندانه از دیپلماسی پنهان برای تغییر معادلات پشت پرده و دیپلماسی نهضتی برای ایجاد شبکه‌ای از هم‌پیمانان منطقه ای و دیپلماسی رسمی برای مواضع اعلانی ,  راهبردی که می‌تواند ابتکار عمل را بازگرداند و مانع تکرار این سناریو از زنگزور تا هرمز شود.


http://foumani.ir/post/131

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۲۰
محمد پور خوش سعادت

تاملات ریالیسم روسی و ملاحظات ایرانی

محمد پور خوش سعادت

در روزهای پرتنش جنگ اخیر ایران و اسرائیل، بار دیگر این پرسش تاریخی با تمام وزن خود بر افکار نخبگان سنگینی کرد:

چرا روسیه، با آن‌همه ادعای مشارکت و شراکت، در حساس‌ترین لحظات، سیاست سکوت و تماشاگر بودن را برگزید؟

پاسخ، نه در عرصه اتفاقات روز، که در عمق تاریخ و در ذاتِ ریالیسم روسی نهفته است؛ منطقی که گاه سکوتش از فریاد، گویاتر است.

روسیه، از دیروز تزاری تا امروز پوتینی، همواره بازیگری بوده است که سیاست خارجی‌اش را نه بر مبنای دوستی، که بر اساس میزان نفع راهبردی تعریف کرده است.

ریالیسم روسی اگرچه در ادبیات آکادمیک جهان کم‌تر به‌عنوان یک مکتب مجزا معرفی شده در عمل، ترکیبی است از وسواس ژئوپلیتیکی، بی‌اعتمادی تاریخی به غرب، و توازن‌گرایی انعطاف‌پذیر.

در این منظومه فکری، اتحادها پایدار نیستند و اخلاقیات، تابع تراز سود و زیان است. از نگاه کرملین، ایران نه یک متحد حیاتی، که یک شریک ژئوپلیتیکی موقتی است که در صورت تغییر معادلات، جایگزین‌پذیر خواهد بود.

اگر بخواهیم رفتار روسیه را در چارچوبی تطبیقی بررسی کنیم، چهار بحران منطقه‌ای سال‌های اخیر تصویری روشن از این منطق ارائه می‌دهند:

          •       سوریه (۲۰۱۵): مداخله تمام‌عیار برای نجات دولت دمشق، زیرا سقوط اسد به معنای پایان نفوذ روسیه در مدیترانه بود؛

          •       اوکراین (۲۰۱۴ تا امروز): جنگی هویتی برای حفظ  حیاط خلوت  و جلوگیری از گسترش ناتو؛

          •       قره‌باغ (۲۰۲۰): سکوت در برابر شکست ارمنستان و ایفای نقش میانجی پس از پایان درگیری؛

          •       جنگ اخیر ایران–اسرائیل: بی‌طرفی فعال، تماس با هر دو طرف، و عدم تحویل سامانه‌های دفاعی پیشرفته، در عین افزایش صادرات گاز به اروپا.

 

در همه این بحران‌ها، میزان مداخله روسیه تابع این سؤال بوده است:  آیا منافع حیاتی ما در خطر است یا خیر؟

و آن‌گاه که پاسخ منفی بوده، روسیه ترجیح داده در سایه بایستد و بازی را از بیرون میدان تماشا کند.

 این نخستین بار نیست که روس‌ها در لحظات سرنوشت‌ساز، راه ضدما را برگزیده‌اند. از گلستان و ترکمانچای تا اشغال شمال ایران در جنگ جهانی دوم، از عدم همراهی در ملی شدن صنعت نفت تا محدودسازی همکاری دفاعی در دهه‌های اخیر، روسیه بارها نشان داده است که در بزنگاه، منافع خود را بر همراهی با تهران مقدم می‌دارد.

حتی در حوزه‌هایی که تصور می‌رفت اتحاد استراتژیک حاکم است  نظیر قراردادهای دفاعی یا پروژه‌های بزرگ اقتصادی روسیه همواره جانب احتیاط را نگه داشته و هرگاه مصالح بلندمدت‌اش اقتضا کرده، از تعهداتِ نانوشته یا حتی مکتوب عدول کرده است.

 واقع‌گرایی ایرانی اگر بخواهد به بلوغ برسد باید این درس ساده اما بنیادین را بپذیرد: در جهانی که دوستی‌ها سیال و رقابت‌ها بی‌امان است، هیچ قدرتی به جای ما، از منافع ما دفاع نخواهد کرد.

سیاست خارجی ما، در امتداد تجربه و برآمده از حافظه تاریخی، باید بر سه اصل استوار باشد:

۱. استقلال در تصمیم،۲. تنوع در شراکت،۳. اتکا به توانمندی داخلی در تأمین امنیت.

روسیه، چنان‌که هست، قابل فهم است. مشکلی از آن‌رو ایجاد می‌شود که تصور ما از روسیه، با واقعیت رفتارش فاصله دارد.

اگر کرملین در بحران اخیر سکوت کرد، نه از سر خصومت، که از جنس همان عقل مصلحت‌اندیشی است که در سراسر تاریخ خود بدان وفادار بوده است.

و ما به عنوان کشوری که در پی تثبیت جایگاه خویش در منطقه و جهان است باید این واقعیت را نه با گلایه، که با تدبیر پاسخ دهیم.

در جهان پرآشوب امروز، جغرافیا سرنوشت نیست؛

بلکه فهم دقیق از دیگران، و اتکای سنجیده به خود، است که آینده را می‌سازد.

 

 

http://foumani.ir/post/130

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۶ مرداد ۰۴ ، ۰۱:۰۹
محمد پور خوش سعادت

جنگ انرژی باکو و تنگنای ژئوپلیتیکی ایران

محمد پور خوش سعادت

پس از پایان جنگ ۱۲روزه , شاهد سه اقدام هدفمند اقتصادی ـ امنیتی از سوی دولت آذربایجان بوده‌ایم:

۱. ورود رسمی به پروژه میدان گازی «تامار» اسرائیل

سرمایه‌گذاری ۱.۲۵ میلیارد دلاری شرکت انرژی آذربایجان (SOCAR) در میدان گازی تامار، به معنای شراکت رسمی با اسرائیل در یکی از خطوط استراتژیک انتقال انرژی به اروپا است. این سرمایه‌گذاری صرفاً یک اقدام اقتصادی نیست، بلکه نوعی مشارکت ژئوپلیتیکی در مهار محور مقاومت و حمایت از زیرساخت‌های انرژی رژیم صهیونیستی تلقی می‌شود.

برای ایران، این اقدام حامل دو پیام روشن است: نخست، نزدیک‌تر شدن باکو به سیاست‌های منطقه‌ای تل‌آویو، و دوم، بهره‌گیری از درآمدهای انرژی برای تقویت محورهای ژئوپلیتیک ضدایرانی.

۲. صدور گاز به اوکراین از مسیر ترانس‌بالکان

در شرایطی که جنگ اوکراین به یک بحران تمام‌عیار انرژی در اروپا تبدیل شده، باکو توانسته است از مسیر ترانزیت ترانس‌بالکان، نخستین محموله گاز خود را به کی‌یف برساند. این اقدام عملاً در هماهنگی با استراتژی انرژی ناتو و اتحادیه اروپا برای کاهش وابستگی به گاز روسیه انجام شده است.

این مسئله بیش از آنکه یک تحول تجاری باشد، حامل پیام ژئوپلیتیکی روشنی برای مسکو و تهران است: باکو، شریک غرب در مهار منابع انرژی اوراسیاست

۳. صادرات گاز به سوریه برای تأمین نیروگاه ۱۲۰۰ مگاواتی

شاید در نگاه اول، این اقدام حرکتی انسان‌دوستانه یا در راستای بازسازی سوریه تلقی شود. اما واقعیت آن است که ورود باکو به زیرساخت انرژی سوریه، گامی بلند در راستای حضور ژئوپلیتیکی در یکی از مناطق کلیدی نفوذ محور مقاومت و همپیمان سابق روسیه است.

این حضور می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای پروژه‌های بلندمدت در حوزه انرژی، بازسازی و حتی نفوذ اطلاعاتی ـ امنیتی در ساختار سوریه.

در کنار این سه تحول کلیدی، نباید از پروژه موسوم به کریدور زنگزورغافل شد؛ مسیری که باکو، آنکارا و تل‌آویو درصدد تحمیل آن به ارمنستان هستند و برخی بازیگران داخلی نیز به‌اشتباه از آن به‌عنوان فرصت ترانزیتی یاد می‌کنند.

در صورتی که این کریدور بدون نظارت و مشارکت ایران شکل بگیرد، با پیامدهای زیر مواجه خواهیم بود:

  • حذف ایران از بخشی از ترانزیت قفقاز جنوبی
  • ایجاد اتصال زمینی ناتو به خزر و آسیای مرکزی
  • افزایش فشار بر ارمنستان و محدودسازی عمق استراتژیک ایران
  • تقویت نقش اسرائیل در قفقاز از طریق هم‌پیمانی با باکو و آنکارا

 

در شرایطی که جنگ انرژی به این سطح از پیچیدگی رسیده، سکوت یا ابهام در موضع‌گیری دیپلماتیک و رسانه‌ای، نه تنها منفعتی ندارد بلکه فضا را برای تحکیم ائتلاف ضدایرانی باز می‌گذارد.

بر این باورم که سیاست‌گذاری انرژی و دیپلماسی اقتصادی ما باید دستخوش تحولاتی جدی شود تحولات اخیر در حوزه انرژی، اثبات می‌کند که قفقاز جنوبی نه‌تنها میدان نزاع قومیتی یا نظامی، بلکه جغرافیای جدید جنگ انرژی و ژئوپلیتیک است. سکوت، تأخیر یا خوش‌باوری، در این میدان پرهزینه است


http://foumani.ir/post/129

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۱۶ مرداد ۰۴ ، ۰۰:۲۹
محمد پور خوش سعادت

 

تأملی بر تحولات رسانه‌ای در روابط تهران–باکو

محمد پورخوش‌سعادت

در فضای پرتحول منطقه قفقاز، تحرکات ژئوپلتیک همواره با تحرکات ادراکی همراه بوده‌اند. تغییر در الگوهای ادراک عمومی و نخبگانی، در بسیاری از موارد، زمینه‌ساز دگرگونی‌های سیاسی و امنیتی می‌شود. بر این مبنا، آنچه اخیراً از سوی یکی از رسانه‌های رسمی جمهوری آذربایجان پخش شد اشاراتی به شهرهای تبریز، اردبیل و زنجان در قالب گفتمان سرزمین‌های از دست‌رفته نمی‌تواند صرفاً به‌عنوان خطای فردی یا بی‌دقتی رسانه‌ای تلقی شود.

این پدیده، نشانه‌ای از تحولی نرم و چندلایه در ساحت ذهن و روایت است؛ تحولی که اگر به‌درستی درک و مدیریت نشود، در بلندمدت می‌تواند بر ثبات منطقه‌ای و امنیت ادراکی تأثیرگذار باشد. رویکرد حاکم در برخی محافل رسمی و رسانه‌ای جمهوری آذربایجان را می‌توان مبتنی بر سه مؤلفه محوری دانست:

1. بازتعریف روایت تاریخی از قفقاز در سال‌های اخیر، نهادهای رسانه‌ای و پژوهشی در باکو با تمرکز بر تاریخ‌نگاری جدید، در پی ارائه خوانشی نو از گذشته‌اند؛ خوانشی که نقش تمدنی ایران در قفقاز را کم‌رنگ و جایگاه فرهنگی خود را پررنگ جلوه می‌دهد. واژگانی چون آذربایجان جنوبی بازتاب همین بازسازی تاریخی است که بیشتر از آن‌که متکی بر واقعیت‌های تاریخی باشد، حامل بار سیاسی است.

2. گسترش گفتمان قوم‌گرایانه با پشتوانه فرهنگی–رسانه‌ای ترکیب رسانه‌های ترکی–آذری، سیاست‌های زبانی هماهنگ با آنکارا، و تولید محتوای قوم‌محور، در واقع نوعی مهندسی فرهنگی را دنبال می‌کند. این روند، در تلاش است تا حس هم‌سرنوشتی فرامرزی میان اقوام ترک‌زبان تقویت شود موضوعی که اگر در چارچوب احترام به مرزهای ملی و تنوع فرهنگی مدیریت نشود، ممکن است دستاوردهای ثبات را تحت‌الشعاع قرار دهد. 3. نفوذ نرم و پیوندهای چندلایه در نهادهای داخلی ایران واقعیتی که باید با دقت و درایت بررسی شود، وجود برخی پیوندهای نرم و لابی‌های فعال جمهوری آذربایجان در نهادهای داخلی کشور ماست. این پیوندها، گاه در پوشش فعالیت‌های فرهنگی، اقتصادی یا مذهبی عمل می‌کنند و تلاش می‌کنند حساسیت‌ها نسبت به تحولات قومیتی و ادراکی را کاهش دهند.

در مواردی حتی، روایت رسمی باکو، در لایه‌هایی از رسانه یا نهادهای غیردولتی ایران، تکرار می‌شود که این خود، نشانه‌ای از نوعی اختلال در روایت ملی است. ایران در مواجهه با جمهوری آذربایجان همواره بر اصل حسن همجواری، تعامل عزتمندانه و احترام متقابل به مرزهای سیاسی و فرهنگی تأکید داشته است. اما در عصر نوین، که روایت‌ها می‌توانند همان اندازه مهم باشند که توافق‌نامه‌ها، ضروری است دیپلماسی نرم جمهوری اسلامی نیز بازتعریف شود. تداوم وضع موجود و بی‌تفاوتی در برابر بازنویسی تدریجی حافظه منطقه‌ای، می‌تواند تبعاتی فراتر از یک اختلاف سیاسی صرف داشته باشد.

مسیرهای پیشنهادی

1. تقویت روایت تاریخی و فرهنگی ایران از قفقاز، با استفاده از ظرفیت دانشگاه‌ها، مراکز مطالعاتی و رسانه‌های عمومی؛

2. بازبینی در سازوکارهای نظارتی بر ارتباطات فرهنگی، مذهبی و اقتصادی با نهادهای خارجی، با هدف صیانت از انسجام هویتی کشور؛

3. توسعه دیپلماسی عمومی و روایت‌محور، به‌ویژه در قفقاز جنوبی، آسیای مرکزی و جوامع ترک‌زبان؛ 4. بازتعریف روابط با باکو بر مبنای واقع‌گرایی انتقادی، نه خوش‌بینی احساسی یا بدبینی امنیتی صرف. تحولات اخیر را نه باید بزرگ‌نمایی کرد و نه نادیده گرفت. امنیت پایدار در عصر جدید، فقط از مسیر نظامی نمی‌گذرد؛ بلکه از مسیر شناخت، روایت، و ادراک شکل می‌گیرد. تبریز، اردبیل و زنجان فراتر از جغرافیا بخش‌های زنده‌ای از حافظه تاریخی ملت ایران‌اند. صیانت از آن‌ها، بیش و پیش از هر چیز، نیازمند تقویت روایت ملی، گفت‌وگوی فرهنگی اصیل، و هوشیاری در برابر پروژه‌های آرام و خزنده بازتعریف هویت است.

http://foumani.ir/post/128

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۴ ، ۰۹:۱۰
محمد پور خوش سعادت

 

آش شور نفوذ

محمد پور خوش‌سعادت

در فضای پرهیاهوی این روزهای کشور، مفهومی که بیش از هر زمان دیگری دست‌مایه غوغاسالاری، برچسب‌زنی و مهندسی افکار عمومی شده، نفوذ است. واژه‌ای که تا دیروز معنایی دقیق و تخصصی در ادبیات امنیتی داشت، امروز با تورم معنایی و سوءمصرف سیاسی، به ابزاری برای تضعیف ساختار، تشویش روان عمومی و تخریب اعتماد ملی بدل شده است.

 

از شکدم تا ادعاهای سریالی درباره رخنه در نهادهای عالی نظامی و امنیتی، جریانی در فضای مجازی و بعضی رسانه‌های داخلی در حال القای این گزاره خطرناک است که نظام از رأس تا قاعده دچار نفوذ است. گفتمانی که ظاهراً با داعیه شفافیت سخن می‌گوید، اما در حقیقت، زبان عملیات روانی دشمن را بازتولید می‌کند. به‌عبارت روشن‌تر: آش نفوذ آن‌قدر شور شده که حتی دشمن نیز دیگر نیازی به روایت‌سازی مستقل ندارد.

 

در دکترین جنگ شناختی رژیم صهیونیستی، دشمن نیازی ندارد برای برهم‌زدن امنیت ذهنی یک ملت، حتماً عامل نفوذی در درون نهادها داشته باشد؛ کافی‌ست واژگان را دستکاری کند و بگذارد دشمنان داخلی یا ناآگاهان داخلی، همان کار را با چاشنی هیجان رسانه‌ای ادامه دهند.

 

امروز نفوذ دیگر به معنای ورود فیزیکی نیست؛ به معنای ورود به میدان تصویر، روایت و احساسات عمومی است. هنگامی که جامعه‌ای به این باور برسد که هیچ نهادی از خیانت در امان نیست، و هیچ تصمیمی بی‌دست نفوذ اتخاذ نمی‌شود، دیگر نیازی به عملیات نظامی نیست. آن جامعه پیشاپیش دچار بی‌اعتمادی فلج‌کننده شده است.

 

هیچ دستگاه امنیتی هوشمندی نفی خطر نفوذ نمی‌کند. نفوذ—در سطوح انسانی، فنی، سایبری و مفهومی—همچنان یک تهدید جدی است و باید با دقت، حساسیت و حکمت با آن مواجه شد. اما مسأله اصلی، بزرگ‌نمایی غیرمستند، تحلیل‌های فانتزی و روایت‌سازی‌های مبتنی بر شایعه و فضا‌سازی رسانه‌ای است.

 

این آش شور، محصول یک خطای راهبردی است: خلط میان نقد امنیتی با برساخت تهدید فراگیر. بسیاری از آنچه امروز با عنوان افشاگری منتشر می‌شود، بدون تکیه بر داده امنیتی معتبر، درواقع یک طراحی هوشمندانه برای تخریب اعتماد به کلیت نظام است—حتی اگر ناخواسته باشد.

 

در شرایطی که کشور با تهدیدات واقعی در ابعاد منطقه‌ای و بین‌المللی مواجه است، ایجاد تصور عمومی از سیطره کامل نفوذ، به نوعی خودتحریمی روانی و ادراکی منجر می‌شود. جامعه‌ای که نسبت به نهادهای امنیتی، تصمیم‌سازان و ساختار حکمرانی بی‌اعتماد شود، حتی در برابر واقعی‌ترین تهدیدات خارجی هم ناتوان از واکنش منسجم خواهد بود.

 

دشمن این را به‌خوبی می‌داند. از همین‌رو، سرمایه‌گذاری اصلی‌اش را بر فروپاشی درونی از طریق عملیات ذهنی و اطلاعات آشکار قرار داده است. بزرگ‌نمایی نفوذ در رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، دقیقاً در امتداد همین راهبرد است. و تأسف‌بارتر آنکه، برخی در داخل نیز—با نیت یا بی‌نیت—در حال تکمیل این پازل هستند.

 

راه مقابله با نفوذ، نه پاک‌سازی ذهنی نهادها از توهم خیانت، و نه میدان دادن بی‌ضابطه به برچسب‌زنی‌های سیاسی است. راه حل، بازگشت به تحلیل حکیمانه، تفکیک دقیق میان مسأله امنیتی واقعی و جنگ ادراکی برساخته، و ارتقای فهم عمومی از مختصات تهدید مدرن است.

 

ما باید بین نفوذ واقعی و نفوذ ادراکی‌شده تمایز قائل شویم. در غیر این صورت، ناخواسته به بازیگر نقشه‌ای تبدیل خواهیم شد که نقطه آغاز آن در اتاق فکر دشمن طراحی شده، اما نقطه اجرا، از زبان رسانه‌های داخلی و در دل جامعه ماست.

 

در جهانی که جنگ‌ها با داده آغاز و با روایت به پایان می‌رسند، امنیت نه فقط مرز فیزیکی، که مرز ادراکی دارد. و پاسداری از مرز ادراک، امروز یکی از مهم‌ترین وظایف نخبگان، مسئولان و تحلیل‌گران حوزه امنیت ملی است.

 

باید بپذیریم که بزرگ‌نمایی نفوذ، خود نفوذی‌ست خطرناک‌تر از جاسوس کلاسیک؛ نفوذ به ذهن، نفوذ به احساس، و نفوذ به بنیان‌های اعتماد ملی. اگر مراقب نباشیم، این آش شور، تنها ذائقه سیاست را خراب نمی‌کند؛ ممکن است کل سفره امنیت ملی را برچیند.

http://foumani.ir/post/127

 https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۱ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۳۵
محمد پور خوش سعادت

تأملی در خط قرمز زنگزور

محمد پور خوش سعادت

در ساحت سیاست خارجی، گاه آنچه در ظاهر جزئی به نظر می‌رسد، در حقیقت حامل دلالت‌هایی کلان و راهبردی است. موضوعات مرزی در شمال‌غرب کشور و تحولات قفقاز جنوبی، از همین سنخ‌اند. به‌ویژه در سال‌های اخیر که روندهای شتابان در مناسبات باکو، آنکارا، و حتی بازیگران فرامنطقه‌ای، شواهد روشنی از بازتعریف ژئوپلیتیک منطقه به‌ضرر ایران ارائه می‌دهند.

دگرگونی موازنه‌ها در قفقاز جنوبی، صرفاً منازعه‌ای ارضی میان دو جمهوری شوروی‌زاده نیست. آنچه امروز تحت عنوان کریدور زنگزور مطرح می‌شود، در واقع تلاشی حساب‌شده برای انقطاع پیوند تاریخی و ژئوپلیتیکی ایران با حوزه اوراسیا و ائتلاف‌های یورآسیایی است. این پروژه، با حمایت پنهان و آشکار بازیگرانی چون ترکیه، رژیم صهیونیستی و برخی شرکای ناتو، ابعادی فراتر از اتصال نخجوان به جمهوری آذربایجان دارد.

سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال قفقاز، همواره بر حفظ تمامیت ارضی کشورها، عدم‌تغییر مرزهای بین‌المللی و تأمین توازن راهبردی در منطقه استوار بوده است. از همین‌رو، کریدور زنگزور ـ اگر به مفهوم تضعیف ارتباط زمینی ایران با ارمنستان و تقویت محور پان‌ترکی تعبیر شود ـ برای تهران نه‌تنها خط قرمز، بلکه تهدیدی علیه موجودیت ژئوپلیتیک آن در شمال‌غرب تلقی می‌گردد.

نمی‌توان از بی‌ادبی‌ها، جسارت‌ها و گزافه‌گویی‌های مقامات باکو ـ که گاه با لحنی خارج از عرف دیپلماتیک همراه است ـ گذشت و همزمان از گسترش تعاملات سازنده سخن گفت، بی‌آن‌که ملاحظات امنیتی و تاریخی خود را لحاظ کنیم. البته تعامل و هم‌زیستی با همسایگان اصلی‌ترین ستون سیاست منطقه‌ای ماست؛ اما هرگونه تعامل، باید در چارچوب حفظ عزت ملی، احترام متقابل و رعایت منافع راهبردی صورت گیرد.

ایران، با وجود شرایط دشوار اقتصادی، تحریم‌ها و فشارهای فزاینده بین‌المللی، نشان داده است که در مقابل پروژه‌های خفگی ژئوپلیتیکی، ایستادگی خواهد کرد. تجربه تاریخی نشان داده که هیچ کشوری با عقب‌نشینی از عمق استراتژیک خود، قادر به حفظ امنیت و استقلال نخواهد بود.

موضوع زنگزور صرفاً یک پرونده فنی ـ ترانزیتی نیست، بلکه مسأله‌ای راهبردی است که باید با صراحت، درایت و قاطعیت در برابر آن موضع‌گیری شود. هرگونه سستی یا ساده‌انگاری در برابر روندهای خزنده‌ای که در ظاهر اقتصادی، ولی در باطن ژئوپلیتیکی‌اند، هزینه‌هایی جبران‌ناپذیر به‌بار خواهد آورد.

ایران نه خواهان تقابل است، نه طالب بحران؛ اما در برابر تغییرات ژئوپلیتیکی تحمیلی، به‌ویژه در مرزهای حساس شمال‌غرب، هرگز بی‌تفاوت نخواهد بود.

قفقاز، میدان مماشات نیست؛ آزمون هشیاری ملی ماست.

http://foumani.ir/post/126

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۱ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۳۳
محمد پور خوش سعادت

پرهیز از بحران‌زایی

محمد پور خوش‌سعادت

در پی تجاوز نظامی رژیم اسرائیل به خاک ایران و پیامدهای چندلایه آن، جامعه ایرانی بار دیگر با موجی از تنش روانی، آشفتگی رسانه‌ای، و قطب‌بندی‌های سیاسی مواجه شده است؛ فضایی غبارآلود که به‌جای آنکه بستری برای گفت‌وگوی عقلانی باشد، به میدان نزاع‌های گفتمانی بدل گشته است. این وضعیت، به‌ویژه در بستر شبکه‌های اجتماعی، با شتابی نگران‌کننده در حال گسترش است؛ چنان‌که گویی هر واژه نسنجیده‌ای می‌تواند جرقه‌ای برای التهابی فراگیرتر شود.

بر پایه داده‌های منتشرشده از سوی پلتفرم متا، تمایل عمومی به مقوله مذاکره که بلافاصله پس از حمله یادشده، افت محسوسی یافته بود، طی هفته‌های اخیر با روندی ملایم به حدود ۵۰ درصد بازگشته است. این نوسان نه صرفاً یک عدد آماری، بلکه نشانه‌ای هشدارآمیز از شکل‌گیری یک دوقطبی ناپایدار پیرامون مقوله‌ای راهبردی است؛ آن‌ هم در شرایطی که هنوز چشم‌اندازی شفاف، واقع‌گرایانه و ملی از آینده سیاست خارجی کشور ترسیم نشده و کنشگران سیاسی، بیش از آنکه معطوف به آینده‌ای جمعی باشند، سرگرم تسویه‌حساب‌های تاریخی و تداوم رقابت‌های فرسوده جناحی‌اند.

ما امروز با جامعه‌ای مواجه‌ایم که آمادگی بالایی برای جهش‌های عاطفی و تحریکات احساسی دارد؛ جامعه‌ای که در آن، اکسپلور اینستاگرام و اتاق‌های گفت‌وگوی روبیکا و ایتا، بدل به صحنه‌هایی از جدل‌های تند، تحقیر متقابل و حذف‌گرایی رسانه‌ای شده‌اند. در فضای توییتر فارسی نیز، نیش‌ و کنایه‌ها چون آتش زیر خاکستر، لحظه‌به‌لحظه بر التهابات روانی و بی‌اعتمادی جمعی می‌افزایند. تأسف‌بارتر آنکه این جدال‌ها نه بر سر برنامه‌ریزی برای آینده کشور، بلکه عموماً ریشه در خصومت‌های کهنه، رقابت‌های ایدئولوژیک و تعصبات سیاسی دارند. در چنین بزنگاه حساسی، امنیت ملی مستلزم نوعی انضباط در گفتار و عقلانیت در داوری است؛ اصلی که باید نخبگان دانشگاهی، فعالان سیاسی، مسئولان رسانه‌ای و چهره‌های فرهنگی آن را سرلوحه کنش عمومی خود قرار دهند.

واقعیت آن است که آنچه من در این‌ روزها می‌بینم، مهندسی افکار عمومی داخلی از سوی همان دشمن بیرونی است؛ منتها از طریق برخی بازیگران داخلی که آگاهانه یا ناخودآگاه، دوقطبی‌سازی‌های زیان‌بار را بازتولید می‌کنند.

در دوران مسئولیت فرمانداری، بارها به برخی مسئولانی که در تریبون‌های رسمی، سخنانی غلوآمیز، فاقد مستندات و تحریک‌آمیز بر زبان می‌راندند و خود را فراتر از قانون و محاسبه می‌پنداشتند، از طریق مصوبات شورای تأمین، تذکر کتبی داده‌ام. گرچه این تذکرات گاه برای مخاطبان سنگین بود و مقاومت‌هایی پدید آمد، اما منافع شهر، استان و کشور اقتضا می‌کرد که مصالح جمعی بر رضایت فردی ترجیح یابد. امروز نیز، همچنان بر این باورم که با همان منطق و از مسیر مسئولیت‌پذیری گفتاری، می‌توان افکار عمومی را مدیریت کرد. واقعیت آن است که مردم، حوصله دعواهای صدمن‌یک‌غاز سیاسیون را ندارند و به‌قدر کافی، در معرض دشواری‌های معیشتی و روانی قرار گرفته‌اند.

در این میان، رسانه ملی نقشی خطیر و بی‌بدیل دارد. صدا و سیما باید از تریبون‌سپاری به چهره‌هایی که – هرچند ناخواسته – بر آتش اختلاف می‌دمند، پرهیز کند و به‌جای آن، بستری برای گفت‌وگوهای راهبردی، آرام، ملی و اقناعی فراهم آورد. همچنین، نهادهای ناظر بر فضای مجازی نمی‌توانند در برابر گسترش گفتارهای تفرقه‌افکن و روان‌آزار، بی‌تفاوت باشند. در دورانی که یک حساب کاربری گمنام می‌تواند با چند جمله خام، آرامش روانی میلیون‌ها ایرانی را مختل کند، سکوت ناظران به‌منزله همراهی با آشوب‌گران است.

وظیفه ما   آن است که جامعه را از فروغلتیدن به ورطه رؤیاهای بی‌پایه یا سقوط در یأس سیاسی برحذر داریم. اکنون زمان آن نیست که با شعارهای انتزاعی یا فرافکنی‌های کودکانه، بر التهاب عمومی بیفزاییم. بلکه باید با تکیه بر تحلیل‌های واقع‌گرایانه، توان داخلی و ظرفیت‌های تعامل منطقه‌ای و جهانی، راهکاری ملی و آینده‌محور ترسیم کرد.

در پایان، باید تأکید کرد که امنیت ملی، در گرو انضباط رسانه‌ای، گفتار مسئولانه و آگاهی جمعی نسبت به خطر دوگانه‌سازی‌های کاذب است. تجربه تاریخی ملل مختلف به‌روشنی نشان داده است که جوامعی که در مدیریت پس‌لرزه‌های امنیتی دچار لغزش شده‌اند، بیش از آنکه از دشمنان بیرونی ضربه خورده باشند، قربانی شکاف‌های درونی، تشتت گفتاری و ناپختگی نخبگان شده‌اند. ما هنوز فرصت آن را داریم که از این تجربه‌ها بیاموزیم؛ اگر مسئولانه بیندیشیم و در گفتار، عقلانیت را جایگزین شورش کلمات کنیم.


http://foumani.ir/post/125

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۵۳
محمد پور خوش سعادت

راهبرد ضدتوسعه باج‌نیوزها

محمد پور خوش سعادت

رسانه‌ها، در منظومه فکری توسعه‌گرا، به‌مثابه ابزار شفاف‌سازی، نظارت مدنی و بسترساز مشارکت عمومی شناخته می‌شوند. آن‌ها واسطه‌هایی میان قدرت و مردم‌اند؛ نهادهایی که در صورت عمل به مسئولیت‌های حرفه‌ای خود، می‌توانند فضای سیاست‌ورزی و حکمرانی را اخلاق‌محور، و مسیر سرمایه‌گذاری و مدیریت عمومی را قابل اعتماد سازند. اما درست همان‌جایی که ساختار تنظیم‌گر رسانه‌ای ناکارآمد یا غایب است، گونه‌ای انحرافی از رسانه شکل می‌گیرد که نه تنها نقش توسعه‌آفرین ایفا نمی‌کند، بلکه عملاً به بازیگری فعال در فرایند انسداد توسعه تبدیل می‌شود. در ادبیات غیررسمی، از این پدیده با عنوان باج‌نیوز یاد می‌شود.

باج‌نیوزها رسانه‌هایی نیستند که از مسیر نقد منحرف شده باشند؛ بلکه اساساً باج‌گیری را جایگزین اطلاع‌رسانی، و معامله‌گری را جایگزین حقیقت‌طلبی کرده‌اند. این رسانه‌ها با ایجاد فشار رسانه‌ای برمدیران دولتی , نهادهای عمومی، پروژه‌های اقتصادی و فعالان بخش خصوصی، تلاش می‌کنند امتیاز تبلیغاتی یا مالی کسب کنند. تهدید به انتشار گزارش‌های تخریبی، تیترهای هیجانی، افشاگری‌های بدون مستندات، و پرونده‌سازی‌های موهوم، از جمله تاکتیک‌هایی است که در این راهبرد به‌کار می‌گیرند.

در استان‌هایی مانند گیلان که بسترهای توسعه‌ای وابسته به سرمایه‌گذاری بخش خصوصی و مشارکت مدنی است، ظهور و تکثیر باج‌نیوزها به معضلی ساختاری تبدیل شده است. پروژه‌ای که با ده‌ها مجوز قانونی در حوزه گردشگری یا عمرانی آغاز شده، ناگهان هدف هجمه‌های رسانه‌ای قرار می‌گیرد، با عنوان‌هایی چون فاجعه زیست‌محیطی، فساد میلیاردی، یا مافیای خاموش؛ در حالی‌که اغلب این مطالب، فاقد مستندات حقوقی یا پژوهشی‌اند. در مواردی، همین رسانه‌ها، با دریافت قرارداد تبلیغاتی، بدون هیچ توضیحی سکوت پیشه می‌کنند یا حتی در حمایت از همان پروژه  یا مدیرقلم می‌زنند.

عملکرد این رسانه‌ها، گاه محدود به تهدید مستقیم نیست. در برخی موارد، باج‌نیوزها وارد ائتلاف‌های پنهان با رقبای اقتصادی یا جریانات سیاسی می‌شوند تا پروژه‌های رقیب را از مسیر رسانه‌ای متوقف یا بی‌اعتبار کنند. در نتیجه، رسانه از یک ناظر مستقل، به ابزاری برای تسویه‌حساب‌های اقتصادی و جناحی بدل می‌شود.

 

اینجاست که رسانه دیگر رکن چهارم دموکراسی نیست، بلکه ضلع پنهان معامله‌ای خارج از چشم مردم است.

راهبرد باج‌نیوزها، صرفاً اخلاق رسانه‌ای را مخدوش نمی‌کند؛ بلکه تأثیرات مستقیم بر مسیر توسعه محلی دارد:

          •        فرار سرمایه‌گذاران: هیچ کنشگری حاضر نیست در اقلیمی سرمایه‌گذاری کند که در آن، تداوم فعالیتش به رضایت یا سکوت رسانه‌هایی وابسته است که نه بر اساس واقعیت، بلکه باج‌خواهی رفتار می‌کنند.

          •        توقف یا کندی پروژه‌ها: بسیاری از پروژه‌های عمرانی یا زیربنایی، پیش از ورود به فاز اجرا، در مرحله فضاسازی رسانه‌ای متوقف می‌شوند.

          •        بی‌اعتمادی عمومی: باج‌نیوزها سرمایه اجتماعی رسانه را می‌سوزانند. مخاطب، در معرض اخبار جعلی یا جانبدارانه، به کلیت رسانه‌ها بدبین می‌شود و دیگر نمی‌تواند میان رسانه‌های حرفه‌ای و رسانه‌های معامله‌گر تفکیک قائل شود.

          •        انزوای نخبگان: فعالان دانشگاهی، متخصصان مستقل و روزنامه‌نگاران حرفه‌ای، در چنین فضایی احساس امنیت نمی‌کنند و به تدریج از میدان عمومی کنار می‌کشند.

این وضعیت، نشانه‌ای از یک انحراف عمیق در نسبت رسانه و اخلاق عمومی است. رسانه‌ای که نقد را با تخریب، و گزارش را با تهدید جابه‌جا می‌کند، دیگر رسانه نیست. این رسانه‌ها، ولو مجوز رسمی داشته باشند، فاقد مشروعیت مدنی‌اند. نقد، بنیان رسانه‌گری حرفه‌ای است، اما نقد بدون صداقت، بدون استدلال، و بدون شفافیت، به ابزار باج‌گیری بدل می‌شود. چنین رسانه‌ای نه تنها توسعه‌محور نیست، بلکه در عمل، ریشه توسعه را می‌زند.

برخورد با این وضعیت، مستلزم اقدامی چندلایه است:

          •        شفاف‌سازی اطلاعات توسط نهادهای عمومی و مدیران اجرایی، به‌گونه‌ای که امکان تحریف از رسانه‌های غیرحرفه‌ای گرفته شود؛

          •        تقویت رسانه‌های مستقل و حرفه‌ای، نه صرفاً با حمایت مالی، بلکه با ایجاد بسترهایی برای آموزش، دیده‌شدن و دسترسی به

منابع اطلاعاتی؛

          •        ارتقاء سواد رسانه‌ای در سطح عمومی، تا مخاطب بتواند اخبار واقعی را از اخبار جعلی و تحلیل‌های مغرضانه تشخیص دهد؛

          •        و نهایتاً مقابله قانونی و حقوقی با مصادیق باج‌گیری رسانه‌ای، تا خط قرمز حرفه‌ای در فضای رسانه‌ای ترسیم شود.

رسانه، آینه‌ای از جامعه است. اگر این آینه کدر و مخدوش شود، جامعه نیز راه خویش را گم می‌کند. باج‌نیوزها نه صدا هستند، نه پرسشگر؛ آنان وارونگی رسانه‌اند. در جامعه‌ای که توسعه را میجوید ، نباید اجازه داد رسانه، خود به راهبردی علیه توسعه تبدیل شود.

 

http://foumani.ir/post/124

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۰۳ مرداد ۰۴ ، ۲۳:۴۲
محمد پور خوش سعادت

گیلان، قربانی خاموش مهاجرت بی‌برنامه

محمد پورخوش‌سعادت

گیلان، این نگین سبز شمال ایران، روزگاری نه‌چندان دور، نمونه‌ای درخشان از توازن میان طبیعت، معیشت و فرهنگ بود؛ سرزمینی که همزیستی انسان و طبیعت در آن، الگویی بومی از توسعه پایدار را رقم زده بود.

اما امروز، این توازن تاریخی در سایه غفلت نهادهای سیاست‌گذار و فقدان نگاه آمایشی در برنامه‌ریزی ملی، به‌شدت آسیب دیده و در معرض فروپاشی است. در یک دهه گذشته، گیلان به‌تدریج و بی‌سروصدا، به یکی از مقاصد اصلی مهاجرت داخلی بدل شده است؛ مهاجرتی که عمدتاً از مناطق خشک‌سالی‌زده فلات مرکزی صورت گرفته و بازتابی از بحران‌های اقلیمی، فشارهای اقتصادی و ناکارآمدی سیاست‌های توسعه سرزمینی است. این مهاجرت، گرچه در ظاهر پدیده‌ای اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد، اما در نبود برنامه‌ریزی کلان و آمایش سرزمین، به بحرانی تمام‌عیار برای زیرساخت‌ها، منابع طبیعی و انسجام اجتماعی گیلان تبدیل شده است.

 با وجود شدت و گستره این روند، در هیچ‌یک از لوایح بودجه‌ای از سال ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۴، حتی یک ردیف مستقل برای «مدیریت پیامدهای مهاجرت داخلی در استان‌های پذیرنده» تعریف نشده است.

نه اعتباری برای بازسازی زیرساخت‌ها، نه طرحی برای ارتقای تاب‌آوری فرهنگی و نه حمایتی برای کاهش فشارهای زیست‌محیطی. این غفلت، نشانه‌ای از یک خلأ مزمن در سیاست‌گذاری و بی‌توجهی آشکار به دینامیسم جمعیتی و آثار چندلایه آن بر استان‌هایی چون گیلان است.

ترکیب مهاجرت دائم با حضور فصلی میلیون‌ها گردشگر، عملاً جمعیتی شناور و چندبرابر ظرفیت را بر گیلان تحمیل کرده است؛ در حالی که زیرساخت‌های این استان از سال‌ها پیش در وضعیت هشدار قرار داشته‌اند.

 نظام سلامت با کمبود شدید نیروی انسانی و تجهیزات تخصصی مواجه است. شبکه فاضلاب در بسیاری از مناطق یا اساساً وجود ندارد یا به‌شدت فرسوده و ناکارآمد است. تأمین آب شرب، به‌ویژه در فصل تابستان و در مناطق شهری و ساحلی، با اختلال جدی روبه‌روست. شبکه برق، به دلیل رشد نامتوازن مصرف و لحاظ نشدن جمعیت غیررسمی در محاسبات سرانه، دچار نوسانات پیاپی است.

 از همه وخیم‌تر، وضعیت مدیریت پسماند است که در حاشیه شهرها و روستاها به آستانه بحران تمام‌عیار زیست‌محیطی رسیده و به تهدیدی مستقیم برای سلامت و کیفیت زندگی بدل شده است.

 این فشار چندوجهی بر منابع محدود، در غیاب برنامه‌ریزی برای توسعه متوازن، گیلان را به میدان مین تنش‌های اجتماعی و محیط‌زیستی آینده تبدیل کرده است. اگر امروز نشانه‌های فروپاشی خدمات عمومی، آلودگی گسترده منابع طبیعی، و فرسایش زیست‌بوم نمایان شده، فردا نوبت به گسل‌های عمیق اجتماعی میان بومیان و مهاجران تازه‌وارد خواهد رسید. زیرا مهاجرت، صرفاً مسئله‌ای خدماتی یا محیط‌زیستی نیست.

ورود گروه‌های جمعیتی با الگوهای فرهنگی متفاوت، فشار مضاعف بر نهادهای آموزشی، تغییر ترکیب بافت اجتماعی و هویتی شهرها و روستاها، و غیبت کامل سازوکارهای تطبیق فرهنگی، بسترساز تعارضاتی تدریجی اما عمیق شده است.

در این میان، وزارت کشور به‌عنوان متولی سیاست‌های جمعیتی، و مجلس به‌مثابه نهاد تنظیم‌گر بودجه، طی یک دهه گذشته در برابر این تحولات سکوت پیشه کرده‌اند. سکوتی که نه از سر ناآگاهی، بلکه بیانگر نوعی بی‌مسئولیتی نهادی است.

کمیسیون‌های تخصصی مجلس نیز، با وجود وظیفه نظارتی خود، نسبت به روند پرشتاب مهاجرت و آثار آن بی‌تفاوت بوده‌اند. اکنون در آستانه تدوین لایحه بودجه ۱۴۰۵، زمان آن فرا رسیده که دولت و مجلس از این خواب غفلت بیدار شوند و با نگاهی مسئولانه و آینده‌نگر، برای نجات گیلان و استان‌های مشابه، اقداماتی مشخص و مؤثر را در دستور کار قرار دهند.

 تعریف ردیف بودجه‌ای مستقل برای مدیریت پیامدهای مهاجرت داخلی، اختصاص منابع مشخص برای بازسازی و نوسازی زیرساخت‌های زیستی گیلان در حوزه‌هایی چون سلامت، پسماند، آب، برق و حمل‌ونقل، تدوین سند ملی تعادل جمعیتی و آمایش مهاجرت، ایجاد کارگروه ملی با اختیارات اجرایی برای مدیریت مهاجرت، و تأمین اعتبار برای مطالعات آینده‌پژوهی و فرهنگی، از جمله گام‌های ضروری در این مسیر است.

به‌عنوان یک گیلانی، مصرّانه از دولت، مجلس و نهادهای مسئول می‌خواهم که به گیلان نه‌تنها به‌مثابه استانی زیبا و گردشگرپذیر، بلکه به‌عنوان یک کانون راهبردی زیست‌محیطی، اجتماعی و امنیتی در شمال کشور بنگرند.

 اگر امروز برای سامان‌دهی مهاجرت و گردشگری بی‌ضابطه چاره‌اندیشی نکنیم، فردا باید تاوانی سنگین در حوزه محیط زیست، انسجام اجتماعی و امنیت عمومی بپردازیم.

 
http://foumani.ir/post/123

https://eitaa.com/foumani



 

۰ نظر ۰۲ مرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۸
محمد پور خوش سعادت

 پان‌ترک‌اللهی‌ها؛ نقاب مذهبی بر چهره‌ی قوم‌گرایی خطرناک  

محمد پور خوش سعادت

در دل رخدادهای سیاسی و ژئوپلتیکی اخیر در قفقاز جنوبی، آن‌چه در ظاهر می‌تواند کم‌اهمیت به‌نظر برسد، گاه خطرناک‌ترین تهدیدات را در دل خود نهفته دارد. یکی از همین پدیده‌ها، ظهور نوعی جریان قوم‌گرای افراطی با نقاب مذهبی است که این روزها در ادبیات ناظر به امنیت ملی، از آن با عنوان پان‌ترک‌اللهی یاد می‌شود. این پدیده، آمیخته‌ای است از پان‌ترکیسم  که سابقه‌ای دیرینه در پروژه‌های مهندسی هویتی در منطقه دارد  با بهره‌گیری از شعائر و ظواهر شیعی، برای ایجاد رخنه در بافت مذهبی-ملی جمهوری اسلامی ایران.

 پان‌ترکیسم ایدئولوژی‌ای است که از اواخر قرن نوزدهم، با هدف پیوند دادن اقوام ترک‌زبان از آناتولی تا سین‌کیانگ، بر مبنای اشتراک زبانی و نژادی پایه‌ریزی شد. اما آن‌چه امروز به نام پان‌ترک‌اللهی در فضای ایران فعال شده، تلاش تازه‌ای است برای تطهیر این ایدئولوژی با پوشش مذهبی، به‌ویژه تشیّع، تا در دل جامعه مذهبی آذری‌زبان ایران نیز نفوذ کند. این گرایش، به ظاهر مدافع مذهب است، اما در عمل به تضعیف مبانی وحدت ملی، بازتعریف هویت شیعی به نفع باکو و نهایتاً بهره‌برداری سیاسی از مؤلفه‌های قومی منجر می‌شود.

 امروز دیگر نمی‌توان با ساده‌انگاری از کنار لابی‌های وابسته به دولت جمهوری آذربایجان در فضای رسانه‌ای، دانشگاهی و حتی نهادهای فرهنگی ایران عبور کرد. سرمایه‌گذاری‌های کلان از سوی باکو در حمایت از تولیدات رسانه‌ای، محتوای شبکه‌های اجتماعی، و حتی پرداخت مستقیم به افراد و گروه‌هایی با ظاهر دینی و مضمون قومی، بخشی از پازلی بزرگ‌تر برای مهندسی ژئوپلتیک ذهنی در شمال ایران است. این لابی‌ها، با برساختن مفاهیمی مانند آذربایجان جنوبی و ملت واحد ترک، عملاً در جهت تضعیف تمامیت ارضی ایران گام برمی‌دارند.

 

 نکته قابل تأمل آن است که در حالی که دولت باکو در درون مرزهای خود از ساده‌ترین حقوق مذهبی شیعیان جلوگیری می‌کند، در ایران، برخی عناصر وابسته به همان ساختار، خود را مدافع تشیّع و اهل‌بیت(ع) معرفی می‌کنند. این دوگانگی و نفاق ساختاری، تنها در سایه غفلت دستگاه‌های مسئول از تحلیل عمیق رفتارهای ژئوپلتیکی ممکن شده است. چگونه می‌توان پذیرفت که در دل جمهوری اسلامی، جریانی شکل گیرد که در عین حال که خود را شیعه می‌نامد، به آرمان‌های پان‌ترکیسم ضدایرانی وفادار است؟

   خطر اصلی در آینده، نه از مرزها، بلکه از میدان‌های ذهنی و مفهومی خواهد آمد. غفلت از نفوذ هویتی، واگذاری مفاهیم و نمادهای فرهنگی به جریان‌هایی با اهداف قومی و فراسرزمینی، ما را در وضعیتی مشابه سیاست‌های لیبرال‌مآبانه‌ی سوریه پیش از بحران یا انفعال فرهنگی عراق پیش از نفوذ داعش قرار خواهد داد.

سیاست‌گذاران باید بدانند که مقابله با این تهدید، صرفاً با برخورد امنیتی ممکن نیست. ما نیازمند بازتعریف گفتمان وحدت‌آفرین ایرانی-اسلامی برای ترک‌زبانان کشور هستیم؛ گفتمانی که ضمن حفظ هویت محلی و زبانی، آنان را به جمهوری اسلامی و تمدن ایرانی-اسلامی وفادار نگه دارد. مقابله با پان‌ترک‌اللهی‌ها، نه فقط مسئله امنیت ملی، بلکه مسئله‌ی تمدنی ماست.

 پان‌ترکیسم متظاهر به تشیع، همانند گرگی در لباس میش، با استفاده از ظواهر دینی، در پی استحاله معنایی هویت مذهبی ترک‌زبانان ایران و تبدیل آن به پیاده‌نظام ژئوپلتیک باکو در ایران است. بی‌تفاوتی به این روند، در بلندمدت می‌تواند بهای سنگینی برای ساختار وحدت ملی ما داشته باشد. مسئولان فرهنگی، نهادهای دینی، و نهادهای امنیتی باید پیش از آن‌که دیر شود، این رخنه را ببندند.

 


http://foumani.ir/post/122

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۳۱ تیر ۰۴ ، ۱۳:۲۹
محمد پور خوش سعادت

ضرورت بازنگری  خط پدافند غیرعامل  در حوزه دریای خزر

محمد پور خوش سعادت

تحولات ژئوپلیتیکی اخیر در پیرامون مرزهای شمالی جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه جنگ دوازده‌روزه‌ای که بخش‌هایی از حوزه قفقاز و مجاور خزر را درگیر ساخت، بار دیگر لزوم بازنگری بنیادین در راهبردهای ملی پدافند غیرعامل کشور را آشکار ساخت. در شرایطی که تکیه سنتی کشور بر بنادر جنوبی و سواحل خلیج فارس امری موجه و تاریخی است، اما تحولات نوین و پیچیدگی‌های نوظهور در معادلات امنیت انرژی و امنیت غذایی، اقتضا می‌کند که کشور، بویژه در حوزه شمالی خود، تنفس‌گاهی راهبردی و ایمن طراحی نماید.

 

جنگ دوازده‌روزه در منطقه و امکان سناریوهای بدیل از قبیل تداوم درگیری‌ها، گسترش بحران به منطقه خزر یا انسداد احتمالی تنگه هرمز از سوی بازیگران تهاجمی مانند رژیم صهیونیستی یا ایالات متحده آمریکا، به وضوح نشان داد که تمرکز بیش از حد بر بنادر جنوبی، کشور را در معرض تهدیدات پنهان و تهدیدات ترکیبی قرار می‌دهد. انفجار در بندر شهید رجایی، اگر ابعاد پیچیده‌تری به خود می‌گرفت، می‌توانست شریان حیاتی واردات مواد غذایی، دارویی، نهاده‌های دامی و سایر کالاهای اساسی را مختل ساخته و امنیت معیشتی مردم را در معرض تهدید فوری قرار دهد.

در چنین شرایطی، فعال‌سازی خطوط پشتیبانی و تنفسی جایگزین از طریق بنادر شمالی کشور در حاشیه دریای خزر، نه یک انتخاب اختیاری، بلکه ضرورتی عاجل در چارچوب پدافند غیرعامل و الزامات حکمرانی ملی است. بندر امیرآباد، بندر انزلی و بنادر دیگر در سواحل مازندران و گیلان ظرفیت‌های ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی ممتازی دارند که می‌توانند در صورت برنامه‌ریزی هوشمندانه، بخشی از بار وارداتی کشور را در شرایط اضطراری یا بحران‌های ژئوپلیتیکی به دوش بکشند.

 

تجربه بحران اوکراین، تضعیف کریدورهای غربی، و شکل‌گیری مسیرهای جایگزین مانند کریدور شمال-جنوب (INSTC) و خط لوجستیکی شرق خزر، بر این گزاره صحه می‌گذارد که ایران می‌تواند با سرمایه‌گذاری هدفمند در زیرساخت‌های بندری شمالی، نه‌تنها آسیب‌پذیری خود را در برابر تحریم‌ها، تهدیدات نظامی یا بحران‌های اقلیمی کاهش دهد، بلکه به یک هاب ترانزیتی منطقه‌ای در عرصه اوراسیا تبدیل شود.

امنیت غذایی به‌عنوان یکی از ارکان چهارگانه امنیت ملی، نیازمند بازتعریف در سطوح راهبردی است. در شرایطی که جمعیت کشور به مرز ۹۰ میلیون نفر نزدیک می‌شود، تأمین زنجیره پایدار واردات کالاهای اساسی نه صرفاً یک الزام اقتصادی، بلکه امری امنیتی و در تراز با دفاع ملی تلقی می‌شود. اینجاست که اصول پدافند غیرعامل ایجاب می‌کند، دولت و مجلس شورای اسلامی در فرآیندی هم‌افزا و فراسازمانی، راهبردی کلان برای توانمندسازی بنادر شمالی کشور تدوین و عملیاتی کنند.

در نگاه کلان، ما نیازمند یک چشم‌انداز ملی برای دریای خزر هستیم؛ چشم‌اندازی که در آن بنادر شمالی ایران نه‌فقط ایستگاه‌های مبادله کالا، بلکه کانون‌هایی از تاب‌آوری اقتصادی، تعاملات منطقه‌ای، و استقرار خطوط پشتیبانی حیاتی کشور در دوران بحران باشند.

باور به امنیت ملی، بدون توجه به پراکندگی ژئوپلتیکی زیرساخت‌ها، تنها یک گزاره ذهنی باقی خواهد ماند. راه آینده، از مسیر توسعه موزون و چندوجهی پدافند غیرعامل می‌گذرد؛ و این توسعه، باید در سواحل شمالی کشور، از بندر انزلی تا بندر امیرآباد، تجسم عینی یابد.

 

http://foumani.ir/post/121

https://eitaa.com/foumani

 

 

۰ نظر ۳۱ تیر ۰۴ ، ۰۱:۴۰
محمد پور خوش سعادت

خطای محاسبه در ژئوپلیتیک شرقی ایران

محمد پور خوش سعادت

در هندسه ژئوپلیتیک جمهوری اسلامی ایران، شرق کشور همواره نقطه‌ای استراتژیک و در عین حال شکننده به شمار آمده است. جایگاه افغانستان ـ به‌عنوان همسایه‌ای تاریخی با اشتراکات تمدنی، زبانی و مذهبی ـ همواره در معادلات امنیت ملی و سیاست خارجی ایران نقش‌آفرین بوده است. اما تحولات پس از فروپاشی دولت جمهوری در کابل و به‌قدرت‌رسیدن طالبان، صحنه سیاست منطقه‌ای را دستخوش دگرگونی‌های ژرف کرد؛ تحولی که بخشی از نهادهای تصمیم‌گیر در داخل، با تکیه بر ملاحظات امنیت‌محور و رویکردهای کوتاه‌مدت، در تحلیل و مواجهه با آن دچار خطای محاسبه شدند.

واقع‌گرایی دیپلماتیک اقتضا دارد که قدرت‌های منطقه‌ای، از جمله جمهوری اسلامی ایران، در برابر تحولات ساختارشکنانه از جمله سقوط دولت پیشین افغانستان، با نگاه چندبعدی، نه صرفاً امنیت‌گرا، واکنش نشان دهند. با این حال، بخشی از دستگاه‌های امنیتی در تهران، در همان نخستین روزهای سلطه طالبان بر کابل، آن را فرصتی راهبردی برای ایران پنداشتند و تلاش کردند از طریق تعامل تاکتیکی با این گروه، خلأ ناشی از خروج آمریکا را به نفع تهران پر کنند.

اما زمان، داور صادقی است. اکنون، پس از گذشت بیش از سه سال، شواهد میدانی و تحولات امنیتی منطقه‌ای ـ به‌ویژه در جریان جنگ ۱۲ روزه اخیر اسرائیل علیه ایران و شبکه‌های وابسته‌اش ـ نشان می‌دهد که شماری از عناصر طالبان، یا مرتبط با آنان، به ابزار نفوذ و بهره‌برداری سازمان‌های اطلاعاتی بیگانه چون موساد و RAW بدل شده‌اند. اینک روشن‌تر از همیشه است که نهادینه‌سازی اعتماد راهبردی به گروهی که فاقد انسجام نهادی، مشروعیت مردمی و پایبندی به معاهدات بین‌المللی است، بازی با حاصل‌ضرب صفر بوده است.

از منظر تاریخی، جمهوری اسلامی ایران همواره تلاش کرده است با همسایگان خود، فارغ از ماهیت ایدئولوژیک یا ساختار حکومتی آنها، روابطی بر پایه منافع مشترک و احترام متقابل برقرار کند. اما طالبان، در موارد متعدد، نه‌تنها به این قواعد پایبند نبوده‌اند، بلکه آشکارا رویکردهایی ضدایرانی را در پیش گرفته‌اند.

رفتار تحقیرآمیز طالبان در موضوع حقابه هیرمند و بی‌اعتنایی آنها به توافقات تاریخی آبی، پیام روشنی به تهران بود: ادبیات تهدید، انکار و لجاجت، جایگزین منطق مذاکره شده است.

در سطح میدانی نیز، توهین به زائران ایرانی، محدودیت برای شیعیان هزاره، تعطیلی مراکز فرهنگی نزدیک به ایران، و حتی اقدامات ایذایی در امتداد مرزهای شرقی، گواه آن است که این گروه نه‌تنها در مدار دوستی حرکت نمی‌کند، بلکه در مواردی به‌طور سیستماتیک، منافع ملی ایران را هدف قرار داده است.

یاست خارجی باید با معیار منافع ملی و واقعیات ژرف ساختاری سنجیده شود، نه صرفاً نشانه‌های ظاهری. دولت پیشین افغانستان، علی‌رغم نزدیکی به ایالات متحده، در حوزه‌هایی چون مدیریت آب، مهار داعش، همکاری مرزی و رواداری نسبت به اقلیت‌ها، با ایران تعامل‌پذیرتر بود و امکان اعمال نفوذ هوشمندانه برای تهران فراهم بود.

طالبان اما نه‌تنها فاقد این ظرفیت‌اند، بلکه با حذف فیزیکی یا حاشیه‌راندن نیروهای مستقل، نهادهای مدنی و گروه‌های قومی، افغانستان را به لبه‌ی یک بحران درون‌ساختاری سوق داده‌اند؛ بحرانی که نه به موازنه منطقه‌ای کمک می‌کند و نه امنیت ایران را تضمین می‌نماید.

آنچه امروز بیش از هر زمان دیگر ضروری می‌نماید، بازتعریف راهبرد جمهوری اسلامی در قبال افغانستان و شرق کشور است. ایران باید از سیاست همکاری یک‌جانبه با طالبان فاصله گرفته و به‌سوی دیپلماسی چندلایه و چندبازیگره حرکت کند. تقویت ارتباط با رهبران محلی، نخبگان مذهبی و قومی، جامعه مدنی و دانشگاهی افغانستان، و تسهیل گفت‌وگوهای بین‌الافغانی، می‌تواند جایگاه ایران را از بازیگری منفعل به معمار توازن در منطقه شرق ارتقا دهد.

امروز، پس از تجربه‌های تلخ میدان، دیگر جایی برای توجیه اعتماد بدون ضمانت به طالبان وجود ندارد. امنیت ایران، نه در گرو مماشات با بازیگرانی غیرقابل پیش‌بینی، بلکه در سایه تدبیر، بازتعریف سیاست همسایگی، و احیای نقش تاریخی ایران به‌عنوان قدرتی تمدنی و موازنه‌ساز در منطقه محقق خواهد شد.

http://foumani.ir/post/120

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۳۱ تیر ۰۴ ، ۰۱:۳۵
محمد پور خوش سعادت

کریدور داوود؛ برای بازتعریف ژئوپلیتیک منطقه

محمد پور خوش سعادت

در سپهر پرآشوب سیاست بین‌الملل، آن‌گاه که معادلات ژئوپلیتیکی نه از دل گفت‌وگوهای دیپلماتیک، بلکه از بطن بحران‌ها و پروژه‌های مهندسی‌شده قدرت‌های مداخله‌گر متولد می‌شوند، هر نشانه‌ای از تغییر آرایش بازیگران و میدان‌ها، سزاوار تأملی ژرف و نگاهی فراتر از سطح است. یکی از این نشانه‌های نوظهور، مفهومی است موسوم به کریدور داوود عنوانی که به‌تازگی در ادبیات برخی محافل تحلیلی وابسته به رژیم صهیونیستی راه یافته و واجد بار استراتژیک قابل ملاحظه‌ای است. هرچند این طرح، در نگاه نخست، ممکن است در هیاهوی رسانه‌ای و پیچیدگی‌های روایت‌های امنیتی، رنگی از اغراق یا سناریوسازی به خود گیرد، اما در واقع بازتاب تداوم همان منطق ژئوپلیتیکی است که طی دهه‌های گذشته، از جنوب لبنان تا اقلیم کردستان، از جولان تا جنوب سوریه، با هدف انقطاع در پیوست‌های راهبردی جهان اسلام و تضعیف محورهای پیوند ژئوفرهنگی و ژئواکونومیک در منطقه دنبال شده است. تمرکز این پروژه بر استان سویدا در جنوب سوریه با اکثریتی دروزی، ساختاری اجتماعی خاص و فاصله‌ای نسبی از دولت مرکزی دمشق نه تصادفی، بلکه کاملاً معنادار است. این منطقه که در نقطه اتصال جغرافیایی میان جولان اشغالی، درعا، بادیه شام و مرزهای اردن قرار دارد، می‌تواند به‌عنوان یک گره ژئوپلیتیکی عمل کند؛ گرهی که در صورت گشودن آن توسط بازیگر خارجی، نه‌تنها تعادل داخلی سوریه، بلکه پیوست راهبردی باقیمانده مقاومت نیز به خطر خواهد افتاد. در چنین چارچوبی، طرح کریدور داوود را باید نه‌ به‌عنوان یک گذرگاه فیزیکی، بلکه به‌مثابه پروژه‌ای ژئواستراتژیک تلقی کرد؛ تلاشی برای خلق نظمی موزاییکی، متکثر و گسسته در منطقه، که به‌جای پیوندهای تمدنی و اتحادهای فراگیر منطقه‌ای، بر تفاوت‌های قومی، مذهبی و محلی تکیه دارد؛ نظمی که در آن نهادهای محلی وابسته، پیمان‌های خرد امنیتی و هویت‌های واگرا، جایگزین انسجام جغرافیایی و حاکمیتی کشورهای منطقه می‌شوند. این سناریو، بازخوانی مدرن‌تر و پیچیده‌تر پروژه‌هایی چون خاورمیانه جدید یا تجزیه خلاق است، با این تفاوت که در آن، ابزارها نرم‌تر، روایت‌ها بومی‌تر، و اجراها خزنده‌تر شده‌اند. قدرت‌هایی که امروز با پرهیز از مداخله مستقیم نظامی، به بازی با مؤلفه‌های هویتی و ژئوپلتیکی منطقه روی آورده‌اند، بیش از پیش از ظرفیت خلأهای حکمرانی و شکاف‌های اجتماعی بهره‌برداری می‌کنند؛ مسأله‌ای که در تحولات عراق پس از ۲۰۰۳، سوریه پس از ۲۰۱۱ و یمن در سال‌های اخیر به‌وضوح نمایان شده است. در چنین بستری، نخبگان سیاسی، دانشگاهی و رسانه‌ای منطقه باید از درک خطرِ نهفته در پروژه‌هایی نظیر کریدور داوود غافل نمانند. مقابله با این طرح‌ها، صرفاً در میدان نبرد یا بر بستر گفت‌وگوهای امنیتی ممکن نیست؛ بلکه پیش و بیش از آن، نیازمند هوشیاری ژئوپلیتیکی، انسجام راهبردی، و احیای گفتمان وحدت‌گرای منطقه‌ای است. در نهایت، باید به این واقعیت اذعان کرد که کریدور داوود صرف‌نظر از میزان تحقق‌پذیری آن، نشانه‌ای از تداوم یک اندیشه ژئوپلیتیکی مزمن است؛ اندیشه‌ای که همواره در پی قطعه‌قطعه‌سازی منطقه، بازتعریف مرزهای نفوذ، و تبدیل جغرافیای مقاومت به جزایری منزوی و ناکارآمد بوده است. در برابر چنین طرح‌هایی، منطقه ما چاره‌ای ندارد جز بازاندیشی در مفاهیم اتحاد، بازتعریف پیمان‌های جمعی و پرهیز از فرسایش توان ملی در گرداب منازعات فرعی و بی‌حاصل. زیرا آینده ژئوپلیتیکی غرب آسیا، نه در تصمیمات قدرت‌های بیرونی، بلکه در میزان هوشمندی بازیگران بومی آن رقم خواهد خورد. http://foumani.ir/post/119

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۳۱ تیر ۰۴ ، ۰۱:۳۳
محمد پور خوش سعادت

انفجار خاموش

محمد پور خوش سعادت 

در روزهای اخیر، هشدار صریح و کم‌سابقه محمود المشهدانی، رئیس پارلمان عراق، مبنی بر امکان فروپاشی امنیتی، شکل‌گیری اعتراضات سراسری و حتی تشکیل دولت اضطراری در بغداد، موجی از نگرانی را در میان ناظران منطقه‌ای و بین‌المللی ایجاد کرده است. این هشدار نه‌تنها ناشی از تحلیلی سیاسی، بلکه نتیجه قرائت دقیقی از ترکیب تهدیداتی است که امروز، عراق را در معرض یک فروپاشی تدریجی و شاید غیرقابل بازگشت قرار داده‌اند.

آنچه اکنون در عراق جریان دارد، تنها یک بحران داخلی نیست؛ بلکه بروز مرحله‌ای نو از اختلال ژئوپلیتیکی در قلب جهان عرب و منطقه غرب آسیاست. عراق، با وجود تمامی آسیب‌پذیری‌های ساختاری‌اش، به‌واسطه موقعیت جغرافیایی، منابع زیرزمینی و جایگاه فرهنگی و مذهبی‌اش، یک گره ژئوپلیتیکی است که هر لرزش در آن، به زلزله‌ای در پیرامونش می‌انجامد.

آن‌چه امروز عراق را به آستانه اضطراب ملی رسانده، نه حاصل یک رخداد مشخص، بلکه محصول انباشت و امتداد چند شکست مزمن است:

          •        شکست در ملت‌سازی: عراقِ پساصدام، با وجود تلاش‌های بین‌المللی و حمایت نهادهای جهانی، هرگز موفق به خلق یک هویت ملی مشترک نشد. شکاف‌های قومی، مذهبی و فرقه‌ای، هم‌چنان بر سیاست سایه افکنده و انسجام اجتماعی را ناممکن ساخته است.

          •        شکست در دولت‌سازی: نظام سیاسی عراق، علی‌رغم برگزاری انتخابات‌های پیاپی، در تولید مشروعیت، کارآمدی و پاسخگویی ناتوان مانده است. ساختار دولت، گرفتار فساد سیستماتیک، سهم‌خواهی جناحی، و ضعف مزمن در ارائه خدمات عمومی است.

          •        شکست در مهار عوامل خارجی: عراق در سال‌های اخیر، به میدانی برای رقابت و تقابل منافع قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای تبدیل شده است. از حضور نظامی آمریکا و نفوذ امنیتی اسرائیل گرفته تا مداخلات اقتصادی ترکیه، تنش با اقلیم کردستان، و سرریز ناامنی از سوریه.

 از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، عراق امروز با جامعه‌ای مواجه است که فاقد ستون فقرات انسجام اجتماعی است. شکاف‌های درون‌شیعی، واگرایی سنی‌ها، بحران در اقلیم کردستان، و میل بازماندگان حزب بعث به بازگشت پنهانی به معادله قدرت، همگی نشان از یک نظام سیاسی بدون پشتوانه اجتماعی پایدار دارد.

 

گروه‌های شیعی، که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، به‌دلیل اختلافات جدی میان جریان صدر و چارچوب هماهنگی، به یک نیروی متفرق تبدیل شده‌اند. در این میان، سنی‌ها هنوز با میراث انزوای پس از ۲۰۰۳ و طرد ساختاری دست‌وپنجه نرم می‌کنند و کردها نیز در حال عبور از وحدت درونی به سمت گسست‌های حزبی و اقتصادی هستند.

تحولات احتمالی پیش‌رو در عراق می‌تواند نقشه ژئوپلیتیکی منطقه را مجدداً بازچینی کند. سناریوهای محتمل عبارتند از:

          1.      تشدید ناامنی و بازگشت گروه‌های تروریستی؛ بستر اجتماعی و امنیتی برای احیای داعش و جریان‌های افراطی فراهم شده است.

          2.      تقویت مداخلات خارجی؛ آمریکا، ترکیه و عربستان در حال بازطراحی نقش خود هستند و بی‌ثباتی، فرصتی برای بازگشت مؤثر آنان خواهد بود.

          3.      تهدید زنجیره‌ای برای ایران و محور مقاومت؛ انسداد ژئوپلیتیکی مسیر تهران – بغداد – دمشق – بیروت، مهم‌ترین پیامد فروپاشی عراق برای ایران خواهد بود.

          4.      تشدید گسست درون‌اقلیمی و خطر تجزیه نرم؛ روابط بغداد با اربیل، رمادی، موصل و بصره در معرض فروپاشی اعتماد هستند.

اکنون، عراق نه در آستانه یک «بحران گذرا»، بلکه در تقاطع یک «بحران بنیان‌برانداز» قرار دارد؛ بحرانی که عناصر آن نه‌فقط سیاسی، بلکه هویتی، امنیتی، اقتصادی و زیست‌محیطی است. تداوم این وضع، ممکن است عراق را در وضعیت اضطراری مشابه سال‌های ۲۰۱۴–۲۰۱۵، یا حتی فراتر از آن، قرار دهد.

برای جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان همسایه راهبردی، ضروری است که نقش خود را از مداخله‌گر صرف، به کنشگر تثبیت‌ساز ارتقاء دهد. این مهم جز از طریق دیپلماسی فعال منطقه‌ای، حمایت از گفت‌وگوی بین‌گروهی در عراق، بازتعریف رابطه با گروه‌های داخلی، و تقویت پیوندهای اقتصادی پایدار ممکن نخواهد بود.

 

http://foumani.ir/post/118

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۴ ، ۰۰:۲۸
محمد پور خوش سعادت

 خواب ناتمام آمریکایی در قفقاز جنوبی

محمد پور خوش سعادت

در میانه منازعات تاریخی قفقاز جنوبی، که همچون زخمی کهنه در بافت ژئوپلیتیک منطقه سرباز کرده، ایالات متحده با طرحی بی‌سابقه، باری دیگر سودای میانجی‌گری در جامه سلطه را به نمایش گذاشته است. پیشنهاد اجاره صد ساله کریدور زنگزور به مثابه کوششی است برای بازتعریف نقش آمریکا در منطقه‌ای که از دیرباز میدان رقابت روسیه، ترکیه، ایران بوده است.

کریدور زنگزور، نوار باریکی در جنوب ارمنستان، نه صرفاً گذرگاهی جغرافیایی که شاه‌راهی ژئواستراتژیک است. مسیری که اتصال خاک اصلی آذربایجان به نخجوان را ممکن می‌سازد و در سطحی کلان‌تر، اتصال چین به اروپا از رهگذر قفقاز جنوبی را در دستور کار قرار می‌دهد. چنین موقعیتی، این گذرگاه را به گلوگاه منافع متعارض بدل کرده است.

پیشنهاد واشنگتن – با همه رنگ و لعاب صلح‌طلبانه ‌اش  در واقع تلاشی هوشمندانه برای ورود به ترتیبات امنیتی قفقاز جنوبی است؛ منطقه‌ای که تاکنون در چنبره نفوذ روسیه، ایران و تا حدودی ترکیه باقی مانده. سخن گفتن ازاجاره این کریدور به مدت یک قرن، یادآور همان سنت استعماری است که پیش‌تر در هنگ‌کنگ، پاناما و جبل‌الطارق نیز رخ نموده بود؛ با تفاوتی بارز: این بار، ایالات متحده نقش میانجی ثالث را برگزیده تا سلطه را در قالب اعتمادسازی عرضه کند.

ارمنستان، با حافظه تاریخی پر از زخم، به‌درستی از پذیرش این پیشنهاد سر باز زده است. پذیرش چنین طرحی ولو با حفظ حاکمیت اسمی، به معنای تضعیف استقلال راهبردی و فروکاستن جایگاه ایروان در معادلات منطقه‌ای خواهد بود. از سوی دیگر، جمهوری آذربایجان نیز در معادله‌ای پیچیده گرفتار آمده است: از یک‌سو وسوسه اتصال مستقیم به نخجوان و ترکیه، و از سوی دیگر بیم از واگذاری بخشی از خاک – ولو به صورت موقت  به رقیب ژئوپلیتیک متحدش، ترکیه.

ایران، بی‌تردید، بیش از هر بازیگر دیگری، نگران این تحولات است. کریدور زنگزور در حکم مرز حیاتی ایران با ارمنستان است؛ مرزی که نه‌فقط گذرگاهی تجاری، بلکه تکیه‌گاهی ژئواستراتژیک در مواجهه با ناتوی قفقاز محسوب می‌شود. هر گونه حضور فیزیکی آمریکا – حتی در قالب میانجی صلح – به‌مثابه تهدیدی مستقیم برای امنیت ملی ایران ارزیابی خواهد شد.

 

روسیه نیز که در گیرودار بحران اوکراین مجال مانور کمتری در قفقاز یافته، این تحرک را بی‌تردید مداخله در حوزه نفوذ سنتی خود تلقی خواهد کرد. ورود آمریکا به کریدور زنگزور، می‌تواند شعله‌های یک جنگ سرد نوین را در قلب قفقاز برانگیزد؛ این بار نه از منظر بلوک‌بندی نظامی، بلکه در قالب نبرد کریدورها و کنترل بر خطوط حیاتی حمل‌ونقل.

از این منظر، طرح اجاره صدساله نه یک پیشنهاد ساده‌ی فنی برای کاهش تنش، بلکه بخشی از ژئوپلیتیک نرم آمریکاست؛ همان الگویی که از اوکراین تا تایوان، تلاش دارد از طریق ثالث بی‌طرف، زمین بازی را به نفع واشنگتن تغییر دهد.

در جهانِ پیچیده امروز، که مرز میان میانجی‌گری و مداخله نازک‌تر از همیشه است، باید هوشمندانه میان صلح واقعی و صلح ساختگی تفاوت نهاد. کریدور زنگزور نه صرفاً موضوعی بین ارمنستان و آذربایجان، که گره‌گاه رقابت ژئوپلیتیکی بازیگران بزرگ است. باز کردن آن، بدون درک ظرافت‌های تاریخی، فرهنگی و امنیتی منطقه، نه به صلح، که به شکاف ژرف‌تری در قفقاز خواهد انجامید.

 


http://foumani.ir/post/117

 

https://eitaa.com/foumani

 

 

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۴ ، ۰۰:۱۹
محمد پور خوش سعادت

ورود به منطقه قرمز

محمد پور خوش سعادت

تحولات اخیر  در جمهوری آذربایجان، بیانگر یک دگرگونی ساختاری در نقش منطقه‌ای باکو است. این کشور عملاً به بخشی از آرایش امنیتی جدید علیه جمهوری اسلامی ایران بدل شده است. ورود رسمی ابومحمد الجولانی به باکو، نقطه عطفی در این فرایند بود؛ نقطه‌ای که از آن به بعد، مرز میان همکاری سیاسی و هم‌راستایی عملیاتی با دشمنان ایران عملاً از بین رفته است.

اسناد و شواهد متعدد از سال‌های اخیر، نشان‌دهنده همکاری رو‌به‌گسترش میان جمهوری آذربایجان و رژیم اسرائیل بوده‌اند؛ از انتقال فناوری‌های پهپادی و سایبری، تا ساخت پایگاه‌های شنود و استقرار تجهیزات نظامی در سیتالچای و زنگیلان. شلیک پهپادهایی با منشأ آذربایجانی اسرائیلی به خاک ایران، دیگر محل تردید نیست. در همان حال، بیش از ۶۰ درصد از نیاز انرژی اسرائیل از طریق خط لوله باکو جیحان تأمین می‌شود؛ و این یعنی، باکو در عمل به ستون انرژی‌بخش امنیت اسرائیل بدل شده است.

ورود الجولانی به باکو حامل پیام روشنی است: جمهوری آذربایجان در حال تبدیل شدن به نقطه پیوند رژیم صهیونیستی، گروه‌های تکفیری و برخی دولت‌های خلیج فارس است.

با توجه به گزارش منابع میدانی و منطقه‌ای، انتقال تدریجی نیروهای تکفیری از شمال سوریه و افغانستان به مرزهای شمال‌غربی ایران آغاز شده است. اسناد منتشرشده در رسانه‌های رسمی و امنیتی، از استقرار قریب به ۲۰ هزار نیروی آموزش‌دیده در مناطق خاص قفقاز جنوبی خبر می‌دهند. این انتقال، نه یک اقدام موردی، بلکه بخشی از یک بازطراحی امنیتی فرامنطقه‌ای است: حذف تهدیدهای معارض در سوریه، و چرخش آن‌ها به‌سوی مرزهای ایران.

در این میان، انعقاد تفاهم‌نامه همکاری میان شرکت نفت دولتی آذربایجان (سوکار) با نهادهای وابسته به «دولت موقت جولانی»، آن‌هم با نقش‌آفرینی غیررسمی امارات و اسرائیل، مؤید این سناریو است. آذربایجان به حلقه اتصال قفقاز، شام و تل‌آویو بدل شده است.

در کنار تهدیدات امنیتی، تهدیدی بلندمدت‌تر نیز در حال رشد است: تحریف هویت تاریخی ایران در نظام آموزشی باکو. مفاهیمی چون «آذربایجان جنوبی»، «اشغال تبریز توسط ایران» و نمایش همدان، زنجان و اردبیل به‌عنوان «قلمرو تاریخی باکو» در کتاب‌های درسی رسمی آذربایجان، بیانگر پروژه‌ای ساختاری در نهادینه‌سازی ادعای ارضی علیه ایران است.

در زمانی که بیش از ۸۰ درصد جمعیت جمهوری آذربایجان شیعه هستند، اما مناسک مذهبی در این کشور سرکوب می‌شود و حتی نصب پرچم‌های حسینی مجازات دارد، این رویکرد ایدئولوژیک نشان می‌دهد که باکو نه صرفاً بازیگر سیاسی، بلکه بخشی از پروژه‌ای فراتر از مرزها و مذهب است.

دیپلماسی ایران، سنتاً بر اصل همسایگی، پرهیز از تنش، و تقویت وحدت منطقه‌ای استوار بوده است. اما وضعیت کنونی، مستلزم بازنگری هوشمندانه اما قاطعانه در این سیاست است. در برابر آرایش امنیتی تازه‌ای که ایران را از شمال‌غرب هدف گرفته، تهران نمی‌تواند صرفاً ناظر باقی بماند.

آنچه امروز در قفقاز جنوبی جریان دارد، فقط منازعه‌ای مرزی یا رقابتی انرژی‌محور نیست؛ بلکه بخشی از طرح بازمهندسی موازنه قوا در پیرامون ژئوپلیتیکی ایران است. باکو در این صحنه، نقش خود را انتخاب کرده؛ اکنون نوبت تهران است که پاسخ متناسب با واقعیت‌ها را ارائه دهد. دیپلماسی ایران باید این بار نه با لبخند، که با اقتدار، در قفقاز سخن بگوید.

 

http://foumani.ir/post/116

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۲۳ تیر ۰۴ ، ۱۷:۰۳
محمد پور خوش سعادت

جامعه شناسی انتخاباتی عراق

محمد پور خوش سعادت

در آستانه دور تازه‌ای از انتخابات پارلمانی در عراق، جامعه‌ی سیاسی و اجتماعی این کشور وارد مرحله‌ای شده که دیگر صرفاً با مفاهیم کلاسیکی چون “رقابت حزبی”، “ائتلاف‌های سیاسی” یا “منافع قومی ـ مذهبی” قابل توضیح نیست. عراق، اکنون بیش از هر زمان دیگری، به میدان بازاریابی سیاسی مدرن و مهندسی گفتمان‌ها بدل شده است؛ انتخاباتی که صندوق‌های آن محل تلاقی “هویت مقاومت” و “پروژه نفوذ” شده‌اند.

جامعه عراق، برخلاف ظاهر سه‌قطبی (شیعه، سنی، کرد)، دچار شکاف‌هایی عمیق‌تر و چندلایه‌تر است: شکاف‌های نسلی، هویتی، اقتصادی، منطقه‌ای و ادراکی. پس از دهه‌ها تجربه جنگ، اشغال، داعش، فساد ساختاری و فقر مزمن، جامعه عراق با نوعی سردرگمی هویتی و اضطراب وجودی مواجه است. در چنین بستر بحرانی، افکار عمومی، خصوصاً طبقه جوان و بیکار، به ابزار اصلی بازیگری قدرت‌های خارجی تبدیل شده‌اند؛ نه از طریق زور، بلکه با روایت‌سازی، برندینگ سیاسی و بازنمایی‌های روانی.

در عراق امروز، رقابت انتخاباتی دیگر نه بر سر چهره‌ها یا برنامه‌ها، بلکه بر سر برندهای سیاسی و گفتمان‌های متضاد است:

          •        از یک سو، الاطار التنسیقی، با محوریت مقاومت و حاکمیت ملی، سعی دارد تصویر یک نیروی منسجم و وفادار به مرجعیت را حفظ کند.

          •        در مقابل، جریان صدر، با برندسازی مردمی و ضد فساد، در عین تناقضات سیاسی‌اش، عملاً به ابزار ناپایدار مهندسی قدرت از سوی غرب بدل شده است.

          •        احزاب کرد و ائتلاف‌های سنی نیز، در قالب پروژه‌های برند‌سازی منطقه‌ای (با حمایت ترکیه، آمریکا، عربستان)، در حال بازتعریف نقش خود در ساختار قدرت‌اند.

          •        نیروهای مدنی و تشرینی‌ها، با شعارهای جذاب اما محتوایی تهی از استقلال، بسته‌های وارداتی برندینگ غربی‌اند؛ سوپاپ‌هایی برای خالی کردن فشار اجتماعی و هدایت نارضایتی به مسیرهای کنترل‌شده.

با عقب‌نشینی مقاومت در سوریه، محدود شدن حزب‌الله در لبنان، تضعیف موقعیت حماس، و حمله آمریکا و اسرائیل به زیرساخت‌های هسته ای و نظامی ایران، پروژه خلع سلاح نرم محور مقاومت از جغرافیای عراق با شدت بیشتری  پیگیری میشود

 ابزارها عبارت‌اند از:

          •        ترندسازی دروغین در فضای توییتر و اینستاگرام با استفاده از ربات‌ها

          •        ساخت اینفلوئنسرهای مدنی با بودجه سفارت‌ها و NGOهای وابسته

          •        بازسازی چهره‌های غرب‌گرا با برندهای جدید و شعارهای اصلاح‌طلبانه

          •        سانسور نقش مقاومت و تحریف دستاوردهای آن

          •        محو تدریجی مرجعیت شیعه از گفتمان عمومی

اینجا، عراق فقط صحنه سیاست نیست، بلکه آزمایشگاه روان‌شناسی اجتماعی و نبرد نرم است.

گفتمان “مقاومت” در عراق، برخلاف دست بالا در میدان نظامی، در میدان روایت، تحت فشار شدید رسانه‌ای است. از سوی دیگر، گفتمان “نجات‌بخشی لیبرال”، “شفافیت مدنی”، “جوان‌گرایی” و “دموکراسی بدون مرجعیت” با بسته‌بندی‌های غربی در حال تثبیت شدن است. این گفتمان‌ها اگرچه شعارهای انسانی دارند، اما عملاً بخشی از پروژه‌ی استعمار نرم و مهندسی ملت از درون هستند. در این میان، مرجعیت شیعه در نجف، به‌ویژه آیت‌الله سیستانی، همچنان تنها قدرت گفتمانی بازدارنده است که می‌تواند میدان را به نفع هویت مستقل عراقی تغییر دهد. از همین‌رو، پروژه‌های غربی با شدت تلاش می‌کنند نجف را بی‌اثر، پیر یا بی‌صداتر از قبل جلوه دهند.

بازیگران خارجی و هدف نهایی پروژه‌ها

آمریکا به‌دنبال حذف عمق استراتژیک ایران در عراق و شکل‌دهی به دولت همسو با نظم آمریکایی است.بریتانیا، هوشمندانه‌تر، بر نهادهای فرهنگی، نسل نو و روایت‌سازی مدنی متمرکز شده.عربستان و امارات، با سرمایه‌گذاری در ساختارهای اهل‌سنت، در پی احیای جایگاه خود هستند.ترکیه، در شمال عراق، نه‌تنها اهداف امنیتی بلکه نفوذ اقتصادی در اقلیم را دنبال می‌کند.ایران، در این میان، در تلاش است با حفظ وحدت، حمایت از مرجعیت و پرهیز از قطبی‌سازی افراطی، پروژه مقاومت را زنده نگه دارد.

انتخابات آینده عراق، دیگر صرفاً رقابتی میان ائتلاف‌های سیاسی نیست. این یک همه‌پرسی هویتی است میان دو گفتمان:

          •        گفتمان “مقاومت، مرجعیت، حاکمیت ملی و وحدت درون‌زا

          •        در برابر گفتمان “نفوذ نرم، برندهای وارداتی، دولت تابع، و ملت بازمهندسی‌شده

اگر نیروهایی بی‌ریشه و بسته‌بندی‌شده بر ساختار قدرت بغداد مسلط شوند، پیامد آن نه‌تنها برای عراق، بلکه برای کل معادلات منطقه‌ای (از سوریه تا لبنان و یمن) یک چرخش ژئوپلیتیکی خواهد بود.

 “وقتی جامعه دچار شکاف‌های هویتی و بحران معنا شود، انتخابات به میدان جنگ روایت‌ها و بازاریابی هویت‌ها تبدیل می‌شود. عراق اکنون در این نقطه ایستاده است: نقطه‌ای که رأی مردم، تصمیمی درباره بودن یا نبودن یک هویت تاریخی و جبهه تمدنی است.”

http://foumani.ir/post/115

 

https://eitaa.com/foumani

 

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۹:۴۰
محمد پور خوش سعادت

بازگشت داعش 

محمد پورخوش‌سعادت

با  آتش‌بس میان ایران و اسرائیل و تحولات ژئوپلیتیکی تازه در عراق و سوریه، بار دیگر موضوع بازگشت داعش به‌عنوان یک تهدید امنیتی در محافل تحلیلی داغ شده است. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که بازگشت داعش نه صرفاً پدیده‌ای امنیتی ، بلکه نشانه‌ای از بحران‌های ریشه‌دار اجتماعی، فرقه‌ای و هویتی در جامعه عراق است.

تحرکات اخیر داعش در استان‌هایی چون دیالی، کرکوک، الانبار و صلاح‌الدین، گویای آن است که این گروه تروریستی تلاش دارد با بهره‌گیری از شکاف‌های ساختاری، بار دیگر خود را بازسازی کند. شکل‌گیری سلول‌های خفته، جذب نیروهای جدید و اجرای حملات ایذایی نشان می‌دهد که داعش دیگر آن خلافت آشکار ۲۰۱۴ نیست، بلکه به شکلی پنهان، در قالب شبکه‌های چریکی و اجتماعی، در حال بازگشت است.

این بازگشت اما بیش از آنکه ناشی از ضعف امنیتی صرف باشد، محصول بی‌ثباتی سیاسی، طرد هویتی و فروپاشی سرمایه اجتماعی در عراق است.

  امنیت واقعی زمانی محقق می‌شود که جامعه از ثبات هویتی، انسجام اجتماعی و مشروعیت سیاسی برخوردار باشد. در عراقِ امروز، بسیاری از این مؤلفه‌ها تضعیف شده‌اند.

به‌ویژه پس از تجربه سیاه خلافت داعش، اهل سنت عراق نه به‌عنوان قربانیان، بلکه به‌مثابه مظنونان

دائمی دیده شدند. این نگاه امنیتی به یک اقلیت، باعث حذف آنان از سپهر سیاسی، کاهش مشارکت مؤثر و انزوای اجتماعی‌شان شد. چنین فضایی زمینه‌ساز گرایش برخی جوانان سنی به ایدئولوژی‌های افراطی شده است.

در مناطقی که دولت عراق قادر به ارائه خدمات پایه‌ای، عدالت و امنیت نیست، گروه‌هایی مانند داعش می‌توانند نقش «نظام معنابخش جایگزین» را ایفا کنند. در بستر محرومیت، طردشدگی و خلأ معنا، افراد به‌دنبال چارچوب‌هایی برای تعریف هویت و منزلت خود می‌گردند. داعش، ولو به‌صورت خیالی، وعده عدالت، کرامت و بازگشت به هویت اسلامی اصیل را می‌دهد؛ و در فقدان آلترناتیو اجتماعی، می‌تواند مجدداً معنا ببخشد.

نمونه بارز بازتولید خشونت را می‌توان در اردوگاه الهول در شمال سوریه دید. ، این اردوگاه‌ها فقط مکان نگهداری نیستند، بلکه به کارخانه‌های تولید رادیکالیسم بدل شده‌اند. کودکان و نوجوانانی که در این فضاهای بی‌ثبات رشد می‌کنند، نه از آموزش و نه از بازپروری بهره‌مندند و در معرض شدیدترین نوع شست‌وشوی مغزی قرار دارند. این نسل، ممکن است بازیگر موج بعدی خشونت باشد.

در سایه آتش‌بس  ایران و اسرائیل، وزن موازنه منطقه‌ای دستخوش تغییر شده است. اگرچه این آتش‌بس به کاهش موقت درگیری مستقیم منجر شده، اما در عمل نوعی  بازتوزیع بحران  را رقم زده است. یکی از پیامدهای این وضعیت، افزایش فشارهای نیابتی و اطلاعاتی بر محور مقاومت در عراق است.

برخی تحلیل‌ها حاکی از آنند که اسرائیل و برخی بازیگران منطقه‌ای با هدف تضعیف نفوذ ایران، ممکن است به تقویت جریان‌های افراطی در قالب پروژه‌های چندلایه امنیتی دست بزنند؛ از جمله تحت فشار قرار دادن حشد الشعبی، دامن زدن به اختلافات شیعه–سنی، و بازتعریف تهدیدها بر اساس منافع ژئوپلیتیکی

. حذف نام هیئت تحریرالشام از فهرست گروه‌های تروریستی آمریکا نمونه‌ای از این بازتعریف است.

بازگشت داعش را باید نه فقط بازگشت فیزیکی، بلکه بازگشت اجتماعی، روانی و هویتی دانست. تکرار فاجعه ۲۰۱۴، زمانی ممکن می‌شود که بحران‌های طرد هویتی، ناامنی هستی‌شناختی، خلأ معنا و بی‌عدالتی اجتماعی نادیده گرفته شوند. هرگونه راه‌حل پایدار باید از مسیر جامعه عبور کند، نه فقط اسلحه.

عراق امروز در تقاطع خطرناک گذشته و آینده ایستاده است. اگر تجربه‌های تلخ داعش را صرفاً با راه‌حل‌های امنیتی پاسخ دهیم و بحران‌های اجتماعی را نادیده بگیریم، در واقع راه را برای بازتولید همان الگوی خشونت‌زا هموار کرده‌ایم. امنیت در عراق، اگر به پروژه‌ای اجتماعی بدل نشود، هر آتش‌بسی، هر عملیات نظامی‌ای و هر توافق منطقه‌ای‌ای تنها فرصتی موقت برای تنفس خواهد بود، نه آرامشی پایدار.

 

http://foumani.ir/post/114

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۵۲
محمد پور خوش سعادت

پاشینیان و بازی ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی

محمد پور خوش سعادت

اظهارات اخیر مناتساکان صافاریان، معاون وزیر خارجه ارمنستان، مبنی بر عدم مخالفت اصولی با واگذاری کریدور از مسیر سیونیک، نشانه‌ای نگران‌کننده از تغییر راهبردی در سیاست خارجی ایروان است؛ تغییری که می‌تواند تبعات ژئوپلیتیکی و امنیتی گسترده‌ای برای کل منطقه، به‌ویژه ایران، به‌دنبال داشته باشد. این موضع‌گیری در ادامه رویکرد دولت نیکول پاشینیان برای تقویت پیوندهای استراتژیک با غرب، به‌ویژه ایالات متحده، قابل تحلیل است؛ رویکردی که در ماه‌های اخیر با امضای توافق‌نامه‌های دفاعی، رزمایش‌های مشترک با ناتو، و کاهش تدریجی وابستگی به روسیه، شتاب بیشتری گرفته است. در واقع، پاشینیان با پذیرش پروژه‌هایی چون کریدور زنگزور، به‌نوعی در حال باج‌دهی ژئوپلیتیکی به آمریکا و ترکیه است تا ضمن کسب حمایت‌های بین‌المللی، پایه‌های متزلزل قدرت خود را در داخل تقویت کند. از سوی دیگر، جمهوری آذربایجان با حمایت ترکیه و در چارچوب پروژه موسوم به محور تورانی، در پی تحقق اتصال زمینی مستقیم با نخجوان و فراتر از آن، آسیای میانه است؛ مسیری که در صورت تحقق، جایگاه ژئوپلیتیک ایران را به‌عنوان پل ارتباطی شرق به غرب و شمال به جنوب به‌شدت تضعیف می‌کند. کریدور زنگزور نه صرفاً یک مسیر ترانزیتی، بلکه ابزار تغییر موازنه قدرت در قفقاز جنوبی و بازی بزرگ اوراسیاست. از منظر امنیت ملی، واگذاری این کریدور به معنی حضور فیزیکی ترکیه و احتمالاً ناتو در نزدیکی مرزهای شمال‌غربی ایران است؛ تحولی که با ملاحظات تاریخی، قومی و راهبردی کشور در تضاد است. همچنین، کاهش وابستگی باکو به مسیرهای عبوری از خاک ایران، دست تهران را در تعاملات آینده با آذربایجان کوتاه‌تر خواهد کرد. در چنین شرایطی، لازم است سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران با درک دقیق از تغییرات در هندسه قدرت منطقه‌ای، دیپلماسی فعال و بازدارنده‌ای را در پیش گیرد. هرگونه انفعال در برابر سناریوی زنگزور می‌تواند به معنای پذیرش تدریجی خفگی ژئوپلیتیک ایران در قفقاز جنوبی باشد. http://foumani.ir/post/113

https://eitaa.com/foumani

 
 

۰ نظر ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۴۹
محمد پور خوش سعادت

با خودمان نجنگیم

محمد پورخوش‌سعادت

ایران در موقعیت پسا آتش‌بس، در یکی از تاریخی‌ترین برهه‌های حیات سیاسی و امنیتی خود قرار گرفته است. تحولات منطقه‌ای، فشارهای خارجی و پیچیدگی‌های داخلی، نیازمند سطحی از عقلانیت، انسجام و وحدت است که بتواند کشتی کشور را از میان امواج متلاطم عبور دهد. آنچه در این میان بیش از همه نگران‌کننده است، جنگ قدرت در داخل است؛ نبردی فرساینده میان جریان‌هایی که گاه فراموش می‌کنند امنیت ملی، خط قرمزی است که نباید با هیچ مصلحت جناحی معامله شود.

انسجام اجتماعی که در طول جنگ تحمیلی دوازده‌روزه و به قیمت خون شهیدان به دست آمد، امروز در معرض تهدیدی از درون قرار گرفته است. در شرایطی که دشمن بیرونی با تمام توان در کمین بی‌ثباتی داخلی است، ما گاه خودمان در نقش دشمن درونی ظاهر می‌شویم؛ با تریبون‌هایی که به جای هم‌افزایی، به میدان حذف و تسویه‌حساب بدل شده‌اند؛ با افشاگری‌هایی که به‌جای مبارزه واقعی با فساد، اعتماد عمومی را مجروح می‌سازند؛ و با اصرار بر اختلاف، آن هم در زمانه‌ای که کشور بیش از همیشه به وحدت نیاز دارد.

یکی از ضرورت‌های اساسی امروز، مدیریت تعارضات داخلی است. جامعه‌ای که در آن هر اختلاف نظری به درگیری رسانه‌ای و دوقطبی خطرناک تبدیل شود، در برابر تهدیدهای واقعی خارجی بی‌دفاع خواهد بود. این وظیفه، هم بر عهده نخبگان سیاسی، فرهنگی و رسانه‌ای است، و هم بر دوش نهادهای مسئول، به‌ویژه دستگاه‌های امنیتی که باید این تعارضات مخرب و سازمان‌یافته را از سطح جامعه پاک کنند.

دیگر جایی برای مماشات با عناصر لجوج و اختلاف‌افکن نیست؛ کسانی که نه با منطق سخن می‌گویند، نه به مصالح ملی می‌اندیشند، و تنها هنرشان دمیدن در آتش کینه و دوگانه‌سازی است. محدود کردن فعالیت این اقلیت پرصدا، نه‌تنها نقض آزادی نیست، بلکه دفاع از امنیت روانی جامعه و وحدت ملی است.

مدیریت یک جامعه ۹۰ میلیونی، آن هم در جهانی ناپایدار و پرتنش، با شعار، جدال درونی و رقابت‌های فرساینده ممکن نیست. می‌توان با دشمنان مذاکره کرد، با فشارها مقابله نمود، و حتی از طوفان‌های بزرگ عبور کرد؛ اما اگر خودمان با خودمان در جنگ باشیم، هیچ پیروزی‌ای به دست نخواهد آمد.

امروز، بیش از هر زمان دیگری باید به این اصل ساده بازگردیم:

حداقل با خودمان نجنگیم.

 

http://foumani.ir/post/112

 

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۴ ، ۱۳:۰۱
محمد پور خوش سعادت

 

تنش‌های خبات  و بازی پیچیده  در کردستان عراق

درگیری‌های اخیر میان نیروهای حزب دموکرات کردستان عراق و عشیره هرکی در منطقه خبات اربیل، صرف‌نظر از ظاهر محلی آن، بار دیگر اقلیم کردستان را به صحنه‌ای از رقابت‌های استراتژیک میان قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای بدل ساخت. در فضای پسا آتش‌بس تاکتیکی میان ایران و رژیم صهیونیستی  ، تحولات اقلیم کردستان نه صرفاً به عنوان چالش‌های امنیتی موضعی، بلکه به‌مثابه قطعه‌ای کلیدی از پازل ژئوپلیتیک نوین در غرب آسیا دیده می‌شود؛ پازلی که بی‌توجهی به آن می‌تواند هزینه‌های راهبردی جبران‌ناپذیری برای امنیت ملی ایران در پی داشته باشد.

 

 اقلیم کردستان عراق، در تقاطع حساس مرزهای ایران، ترکیه و سوریه، جایگاهی بی‌بدیل در توازن قوا و معادلات امنیتی منطقه دارد. ساختار پیچیده قومی-قبیله‌ای، ترکیب‌ متنوع احزاب و گرایش‌ها، و نفوذ تاریخی قدرت‌های خارجی، این منطقه را به نقطه تلاقی و برخورد نفوذهای متضاد بدل کرده است. ثبات اقلیم، نه‌تنها برای عراق بلکه برای کل منطقه، به‌ویژه ایران، حیاتی است؛ چراکه ناآرامی در این منطقه، مستقیماً به درون مرزهای شمال‌غربی ایران قابل سرایت است.

 

  حضور رژیم صهیونیستی در اقلیم کردستان، پدیده‌ای تازه نیست بلکه بازمانده راهبردهای اطلاعاتی، امنیتی و قومیتی دیرپایی است که از دهه‌های گذشته طراحی شده است. اسرائیل با شناخت دقیق از بافت‌های قومی و شکاف‌های سیاسی در منطقه، به‌ویژه در میان برخی جریان‌های کردی، کوشیده است در قامت بازیگری پنهان، اما تأثیرگذار ظاهر شود.

 

نفوذ این رژیم نه تنها در قالب حمایت‌های اطلاعاتی و لجستیکی از برخی احزاب کردی عراق صورت می‌گیرد، بلکه با پشتیبانی مالی، ارتباطات دیپلماتیک غیررسمی، و آموزش‌های نظامی در مناطقی از دهوک، اربیل و کوهستان‌های مرزی، بستری برای موازنه‌سازی علیه حضور ایران فراهم کرده است. از منظر تل‌آویو، اقلیم کردستان یکی از معدود بسترهای باقی‌مانده برای احاطه‌افکنی پیرامون ایران از جبهه شمالی است.

 

 یکی از ابعاد   راهبردی سیاست نفوذ اسرائیل در اقلیم کردستان، پشتیبانی از برخی گروه‌های اپوزیسیون کردی ایرانی مستقر در این منطقه است. این گروه‌ها، که در پوشش فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی و نظامی حضور دارند، در موارد متعدد به‌عنوان ابزارهای فشار در جهت ایجاد ناامنی در مرزهای غربی ایران و تحریک اقلیت‌های قومی عمل کرده‌اند.

 

حمایت‌های مالی، آموزشی و رسانه‌ای اسرائیل از این گروه‌ها در سال‌های اخیر شدت یافته و هدف نهایی آن، فرسایش آرام اما مستمر انسجام ملی ایران از درون است. این روند، همزمان با تقویت دیپلماسی عمومی اسرائیل در رسانه‌های کردی، به‌ویژه در شبکه‌های محلی اربیل، به‌خوبی قابل ردیابی است.

 

 ترکیه با رویکردی تهاجمی و مبتنی بر امنیت‌محوری  درصدد گسترش نفوذ اقتصادی، امنیتی و فرهنگی خود نیز هست. آنکارا رقابت مستقیم با ایران را در میدان کردستان دنبال می‌کند و تلاش می‌کند مانع از تبدیل این منطقه به عمق استراتژیک جمهوری اسلامی شود.

 

در سوی دیگر، آمریکا با حضوری نظامی در شمال سوریه و عراق، هم‌زمان با حمایت از شبه‌نظامیان کردی  نظیر یگان‌های مدافع خلق YPG و شاخه‌های آن ، سعی دارد وزنه‌ای در مقابل ایران و روسیه باقی بماند. نکته مهم آن است که امروز کردهای سوریه عملاً در امتداد اهداف امنیتی آمریکا در منطقه حرکت می‌کنند؛ و نه‌تنها در هماهنگی با واشنگتن، بلکه با جبهه النصره (شاخه جولانی) نیز در برخی مناطق مرزی تعامل تاکتیکی دارند.

 

این اتحادِ به‌ظاهر متناقض، اما در عمل هدفمند، نشان از آن دارد که سیاست آمریکا در سوریه و عراق، به دنبال حفظ ساختار چندپاره و بی‌ثبات است تا کنترل غیرمستقیم را از مسیر بازیگران نیابتی ادامه دهد. در این معادله، جولانی   که روزگاری تحت لوای القاعده می‌جنگید   امروز در امتداد اراده ژئوپلیتیکی آمریکا، به‌عنوان ابزاری برای مهارنفوذ ایران و بی‌ثبات‌سازی محور مقاومت عمل می‌کند.

 

 در پرتو آتش‌بس موقت میان ایران و اسرائیل، جمهوری اسلامی با فرصتی استراتژیک مواجه است تا از مسیر دیپلماسی پنهان و مدیریت هوشمند مرزها، امنیت ملی خود را در برابر پروژه نفوذ و تخریب دشمنان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای صیانت کند. راهبرد ایران می‌بایست بر ستون‌های زیر استوار باشد:

          •        گسترش تعامل امنیتی و اطلاعاتی با اقلیم کردستان عراق، با هدف مهار تحرکات گروه‌های مسلح و جریان‌های وابسته به دشمنان؛

          •        تعمیق دیپلماسی امنیتی با دولت مرکزی عراق و بازیگران کردی معتدل، به‌منظور ایجاد جبهه مشترک علیه پروژه‌های بی‌ثبات‌ساز؛

          •        مهار دیپلماتیک و نرم نفوذ اسرائیل از طریق افشاگری هدفمند، ارتباطات منطقه‌ای و استفاده از ظرفیت دیپلماسی عمومی در کردستان؛

          •        افزایش توان امنیتی در مرزهای شمال‌غربی و توسعه همکاری‌های مرزی با دولت عراق برای جلوگیری از ترددهای مشکوک و انتقال تسلیحات؛

          •        ایجاد پروژه‌های اقتصادی، عمرانی و خدماتی در مناطق کردی مجاور مرز ایران برای کاهش آسیب‌پذیری اجتماعی و تضعیف بسترهای جذب گروه‌های ضدایرانی؛

          •        مدیریت پرونده گروه‌های اپوزیسیون کردی ایرانی از طریق ترکیب اقدامات امنیتی، دیپلماتیک و رسانه‌ای؛

 

 اقلیم کردستان امروز دیگر تنها یک منطقه خودمختار در عراق نیست؛ بلکه به صحنه رویارویی پنهان و آشکار میان جمهوری اسلامی ایران و ائتلاف متکثر ضدایرانی بدل شده است. نفوذ کهنه و سازمان‌یافته اسرائیل، اتحاد ناپایدار و خطرناک میان نیروهای کردی سوریه و گروه‌های تروریستی مانند النصره تحت چتر حمایتی آمریکا، و بهره‌گیری از اپوزیسیون‌های قومی برای تخریب امنیت ملی ایران، همگی نشانه‌های واضح از پیچیدگی این میدان نبرد ژئوپلیتیکی‌اند.

 

در چنین فضایی، تنها با تلفیق هوشمند دیپلماسی پنهان و آشکار، بهره‌گیری از ظرفیت‌های محلی و منطقه‌ای، و نهادینه‌سازی پیوست‌های امنیتی-اقتصادی در تعامل با اقلیم کردستان، می‌توان از یک تهدید بلندمدت، فرصتی برای تثبیت منافع ملی ساخت.

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۴ ، ۰۳:۲۳
محمد پور خوش سعادت

 

بازسازی غرور و برند ملی ایران

محمد پورخوش‌سعادت

در سحرگاهی که قلب ایران آماج حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت، هدف صرفاً  براندازی یا زیرساخت‌های نظامی هسته ای  نبود؛ بخشی از آماج اصلی معطوف به ، بنیان‌های برند قدرت ملی، غرور تاریخی، و سیمای تمدنی ایران بود چرا که اسراییل هفتاد ساله از تمدن چند هزار ساله ایران و هویت تاریخی ایران آگاه بود , حمله‌ای که نه‌تنها سامانه‌های دفاعی را نشانه رفت، بلکه تعادل روانی جامعه را نیز هدف گرفت.

اما پرسش بنیادین این است: آیا این یورش، پایان برندایران قوی بود؟

حمله  نمونه‌ای کلاسیک از یک جنگ ترکیبی بود. در سطح سخت، مراکز حساس دفاعی را هدف گرفت. در سطح نرم، با جنگ روانی و عملیات رسانه‌ای، روایت دیپلماسی نهضتی و مقاومت را تخریب کرد. و در سطح شناختی، باور عمومی به توان دفاعی، انسجام ملی و امید به آینده را متزلزل ساخت. مهم ترین نکته اینکه رژیم ادراک بازدارندگی را هدف گرفت.

ادراک بازدارندگی در ذهن ایرانیان، طی سال‌ها بر چهار مؤلفه استوار بود:

نخست، باور به این‌که دشمن جرأت حمله ندارد؛ دوم، اعتماد به دستگاههای چند لایه اطلاعاتی کشور؛ سوم، اطمینان به امنیت نخبگان و شخصیت‌های کلیدی؛ و چهارم، تصویر ایران به‌عنوان یکی از امن‌ترین کشورهای منطقه.

حمله ۲۳ خرداد، همه این ارکان را به چالش کشید. نه‌تنها اقتدار دفاعی را خدشه‌دار کرد، بلکه احساس ناامنی را در میان نخبگان و مردم دامن زد و تصوری از بی‌پناهی در برابر تهدید خارجی پدید آورد.

 

با این حال، در ادبیات راهبردی، هر شوک، آغازی بالقوه برای یک روایت نوین است؛ به شرط آنکه مدیریت پس از بحران، هوشمند، شفاف و آینده‌نگر باشد.

پاسخ ایران، بی‌سابقه و چندلایه بود: از موشک‌های نقطه‌زن و حملات سایبری، تا اختلال در سامانه‌های هشدار دشمن. ( بدون استفاده تاکتیکی از همپیمانان نهضتی )

 اما فراتر از آن، پیامی در دل این واکنش نهفته بود:

قدرت ایران، صرفاً در پاسخ نیست؛ در توانایی خلق توازن نوین منطقه‌ای است( توازن وحشت)

این واکنش، نه صرفاً انتقام، بلکه تثبیت جایگاه ژئوپلیتیکی ایران بود. موشک‌ها، حامل پیامی نرم بودند: بازدارندگی، بدون پاسخ، مفهومی ندارد.

اگرچه این پاسخ، بخشی از غرور آسیب‌دیده ملی را ترمیم کرد، اما ترمیم نهایی، تنها از مسیر اعتماد عمومی، روایت هوشمندانه و همبستگی ملی می‌گذرد.

برای بازسازی برند ملی «ایران قوی»، به معماری چندسطحی نیازمندیم:

در سطح داخلی:

بازتعریف مفهوم قدرت ضروری است. قدرت ایران، صرفاً در بُرد موشک نیست، بلکه در تاب‌آوری، توان بازسازی، و تبدیل تهدید به فرصت است.

شهیدان ، نباید تنها در قاب سوگ باشند؛ باید به نمادهای هویت آینده بدل شوند.

ضروری‌ترین پروژه ملی، بازسازی اعتماد میان ملت و حاکمیت است؛ اعتمادی که با شفافیت، صداقت، پذیرش کاستی‌ها و اثبات کارآمدی احیا می‌شود.

 

در سطح منطقه‌ای و جهانی:

ایران باید به‌مثابه قربانی مقاوم تمدنی بازتعریف شود؛ کشوری که زیر آتش ائتلاف زور، همچنان توسعه‌خواه و فرهنگ‌مدار و حامی مظلوم مانده است.

دیپلماسی عمومی در کنار دیپلماسی نهضتی  باید فعال شود؛ دعوت از خبرنگاران، نخبگان و مستندسازان خارجی برای روایت ایران از درون، ضرورتی راهبردی است. الان وقت یاری گرفتن از دوستان نهضتی  ماست .

همچنین، مشروعیت حقوقی پاسخ ایران باید در نهادهای بین‌المللی با صراحت تبیین شود تا روشن گردد این اقدام، نه تجاوزگرانه، بلکه دفاعی و در چارچوب حفظ کرامت ملی بوده است.

آنچه امروز در برابر ایران قرار دارد، نه پیروزی کامل است و نه شکست مطلق. این یک وضعیت خاکستری است، که اگر دقت و مدیریت شود ، فرصتی تاریخی است:

فرصتی برای بازتعریف برند ملی در هم‌افزایی قدرت سخت و نرم؛

فرصتی برای گذار از ادبیات شعاری به گفتمان عقلانی قدرت؛

و فرصتی برای تثبیت ایران به‌مثابه کشوری مسئول، مقاوم و توسعه‌محور در نظم جدید منطقه‌ای.

برند «ایران قوی» اکنون در بزنگاهی بی‌سابقه قرار دارد؛ آزمونی که نه در میدان نبرد، بلکه در میدان روایت، اعتماد، و هویت ملی تعیین تکلیف خواهد شد.در عصر پساجنگ، اگر ایران بتواند:

از شهادت نخبگان، نماد بسازد نه خسارت؛

از ضعف‌ها، صداقت بیرون بکشد نه انکار؛

و از حمله دشمن، پیشرانی برای بازسازی تمدنی خلق کند؛

آنگاه برند «ایران قوی»، نه‌تنها ترمیم، بلکه در سطحی والاتر، بازتعریف خواهد شد:

برندی برخاسته از آتش، خون، و ایستادگی.

 


http://foumani.ir/post/110

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۴ ، ۲۰:۱۱
محمد پور خوش سعادت

ایران در میان سه زیست‌ دیجیتال

در عصر پلتفرم، جامعه ایران با نوعی شکاف تازه و عمیق مواجه است؛ شکافی که دیگر صرفاً اقتصادی یا طبقاتی نیست، بلکه در سطح تخیل اجتماعی، زبان ارتباط، و امکان گفت‌وگو شکل گرفته است. ایرانیان امروز، نه در یک جامعه رسانه‌ای مشترک، بلکه در سه زیست‌جهان کاملاً متفاوت زندگی می‌کنند: ایتا، اینستاگرام، و ایکس (توییتر سابق). هر یک از این فضاها، واقعیت خاص خود را می‌سازد، زبان و منطق خاص خود را دارد، و شکلی از جهان‌بینی را بازتولید می‌کند.

این گسست رسانه‌ای را باید فراتر از اختلاف سلیقه دیجیتال دید. آن‌چه در حال فرسایش است، سرمایه نمادین و فرهنگی مشترک ماست؛ پیوندی که لازمه هر نوع همزیستی و پیشرفت جمعی است.

ایتا را نمی‌توان تنها یک پیام‌رسان دانست. این فضا، بستر بازنمایی جریان‌های نهادی و هویتی است که حول محورهایی چون استقلال، امنیت و مقاومت فرهنگی شکل گرفته‌اند. کاربران این میدان دیجیتال، اغلب در پیوند با نهادها، رسانه‌های رسمی یا کنش‌گران فرهنگی‌ای‌اند که از گفتمان‌های رسمی استفاده می‌کنند.

ایتا به‌نوعی بازتاب ساختاری از قدرت نمادین جمهوری اسلامی در فضای آنلاین است. انسجام درونی آن بالاست، اما هم‌زمان ممکن است فاصله‌ای با دیگر میدان‌های اجتماعی و رسانه‌ای کشور ایجاد کند. با این‌حال، نمی‌توان نقش آن را در تولید روایت هویتی و بازتولید سرمایه مشروعیت نادیده گرفت.

در نقطه مقابل، اینستاگرام عرصه بازنمایی فردیت، زیبایی و مصرف است. ظاهراً  غیردولتی است، اما  حامل نوعی قدرت نرم و پنهان است. در این فضا، سوژه‌ها از طریق تصویر و سبک زندگی معنا می‌سازند و در مدار الگوریتم‌ها و احساسات حرکت می‌کنند.

قدرت در این‌جا نه از طریق قانون، بلکه از طریق نُرم‌سازی زیبایی، موفقیت، و نمایشِ لایف استایل و زندگی خوب اعمال می‌شود. اینستاگرام نوعی سیاست‌زدایی نرم را پدید می‌آورد؛ جامعه‌ای که از نزاع‌های گفتمانی خسته است، در مصرف و سبک زندگی پناه می‌گیرد. اما پیامد این پناهگاه دیجیتال، ممکن است نوعی بی‌تفاوتی عمومی و انقطاع از زیست سیاسی باشد.

ایکس اما میدان رزم گفتمان‌هاست؛ فضایی پُرشتاب، سیاسی و ستیزنده که در آن گروه‌های مختلف از کنش‌گران سیاسی و قومیتی تا فمینیست‌ها، عدالت‌خواهان و روشنفکران بر سر تعریف حقیقت، قدرت، و جامعه درگیر می‌شوند.

 

این فضا، امکان شکل‌گیری «زنجیره‌های هم‌ارز» گفتمانی را فراهم می‌آورد, یک روز حول مهسا، فردا درباره عدالت، و پس‌فردا پیرامون ناسیونالیسم یا سلبریتی‌ستیزی. با این حال، ایکس علیرغم پویایی و آزادی‌اش، از انسجام پایدار گفتمانی بی‌بهره است. روایت‌ها می‌آیند و می‌روند؛ بدون آن‌که امکان پیوندی فراگیر ایجاد شود.

مشکل امروز ما فقط تفاوت در پلتفرم‌ها نیست؛ بلکه غیبت زبان مشترک برای گفت‌وگو و درک متقابل است. ما با سه جامعه شکل یافته رسانه‌ای روبه‌رو هستیم که نه فقط یکدیگر را نمی‌فهمند، بلکه گاه عمداً نمی‌خواهند بفهمند. هر یک در منطق خود زیست می‌کند و دیگران را بی‌اعتبار می‌شمارد.

ادامه این وضعیت، به فقدان هژمونی ملی در حوزه دیجیتال  خواهد انجامید. نه ایتا می‌تواند نماینده کل ایران باشد، نه اینستاگرام توان تولید سیاست دارد، و نه ایکس می‌تواند شکاف‌های اجتماعی را به انسجام بدل کند. در چنین شرایطی، قدرت ملی نه در تقابل این فضاها، بلکه در ایجاد پیوندی جدید میان آن‌هاست.

برای برون‌رفت از این وضعیت، ما نیازمند پروژه‌ای ملی و گفت‌وگویی هستیم که «ایران» را به‌مثابه دال مرکزی بازتعریف کند؛ نه صرفاً به‌عنوان مرز جغرافیایی یا هویت ایدئولوژیک، بلکه به‌عنوان بستری برای گفت‌وگو، تفاهم و بازسازی تخیل جمعی ما ایرانیان

تنها از مسیر پیوند دادن این زیست‌جهان‌های گسسته می‌توان به انسجام اجتماعی، سرمایه نمادین و پیشرفت ملی رسید. تقویت زبان مشترک، فهم متقابل و سرمایه اجتماعی، نه فقط ضرورتی فرهنگی، بلکه یک نیاز استراتژیک است. در جهانی که ایران دشمنان بیرونی و بحران‌های درونی دارد، تنها انسجام درونی حول محور ما  می‌تواند ضامن بقا، توسعه و اقتدار ملی باشد.

پلتفرم‌ها میدان‌اند، و میدان‌ها ساختار قدرت‌اند. آینده ایران در گرو آن است که بتواند در دل این میدان‌های متکثر، پروژه‌ای برای زیستنِ باهم خلق کند؛ پروژه‌ای که راه را نه به‌سوی سکوت، بلکه به‌سوی زبان مشترک آینده ایرانیان بگشاید.

 
http://foumani.ir/post/109

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۴ تیر ۰۴ ، ۱۵:۲۵
محمد پور خوش سعادت

ضرورت بازتعریف دیپلماسی ایران در آذربایجان

محمد پور خوش سعادت

تحولات قفقاز جنوبی، به‌ویژه رفتارهای اخیر دولت جمهوری آذربایجان، بار دیگر یک پرسش قدیمی را در دستور کار سیاست خارجی و امنیت ملی ایران قرار داده است: آیا صرف دیپلماسی رسمی می‌تواند پاسخ‌گوی تهدیدهای ترکیبی در حاشیه شمالی ایران باشد؟

آنچه امروز در باکو می‌گذرد، صرفاً یک مناسبات مرزی یا تنش در روابط دوجانبه نیست. ما با دولتی مواجهیم که به پروژه‌ای امنیتی–ژئوپلیتیکی برای بازیگران فرامنطقه‌ای تبدیل شده است. ساختار متمرکز، خالی از مردم‌سالاری، و وابسته به ائتلاف‌های نظامی–اطلاعاتی خارجی، آذربایجان را از یک کشور مستقل به نوعی “پادگان نیابتی” در مرزهای شمالی ایران تبدیل کرده است.

از همین زاویه است که باید به حضور اطلاعاتی اسرائیل، استقرار تجهیزات شنود، و پرواز پهپادهای شناسایی و جنگنده های این رژیم از خاک آذربایجان به‌سمت مرزهای ایران نگاه کرد. این اقدامات، صرفاً مصداق رفتارهای خصمانه نیستند؛ بلکه نشانه‌هایی از تبدیل یک دولت به ابزار مهار منطقه‌ای جمهوری اسلامی است.

از سوی دیگر، نباید جامعه آذربایجان را با دولت آن یکی گرفت. اقشار قابل توجهی از مردم این کشور، زیر فشار فقر ساختاری، سانسور رسانه‌ای، سرکوب مذهبی، و تبعیض‌های نهادینه زندگی می‌کنند. ساختار سیاسی باکو جامعه‌ای بی‌صدا ساخته، اما نه خاموش.

تا اینجای کار، ایران به دلایل راهبردی، با رویکردی صبورانه و رسمی با تحرکات باکو مواجه شده است. اما داده‌های جدید از تحرکات نظامی، تجزیه‌طلبی و اهانت های رسانه‌ای، و تحرکات اطلاعاتی، نشانه‌هایی هستند که وقت عبور از صبر استراتژیک فرارسیده است.

 

دیپلماسی دفاعی–امنیتی ایران باید سطح عملیاتی خود را از تذکرهای رسانه‌ای به سطح بازدارندگی نرم و سخت ارتقا دهد. این به معنای تقویت زیرساخت‌های اطلاعاتی در قفقاز، ارتباط با گروه‌های مدنی سرکوب‌شده، اعمال فشار فرهنگی، و حتی بازآرایی محدود امنیتی در مرزهاست. امنیت، امروز فقط با قدرت نظامی حاصل نمی‌شود؛ بلکه با بازسازی اقتدار نرم در پیرامون ملی، بر پایه پیوندهای تمدنی، مذهبی و تاریخی حاصل می‌شود.

در نهایت، مسأله اصلی نه فقط رفتارهای باکو، بلکه ماهیت ائتلافی است که آذربایجان را به ابزار تهدید بدل کرده است. این همان ائتلافی است که از اوکراین تا سوریه، از غزه تا عراق، به دنبال محاصره راهبردی ایران است. قفقاز، در این پروژه، یک گلوگاه است.

اگر ایران به‌موقع وارد بازتعریف نقش خود در قفقاز نشود، باید منتظر ظهور یک اسرائیل دوم در مرزهای شمالی باشد؛ اسرائیلی بی‌پرچم، اما با همان مأموریت.

 

 

http://foumani.ir/post/108

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۳ تیر ۰۴ ، ۲۰:۵۵
محمد پور خوش سعادت

جنگ روایت‌ها جبهه فراموش شده

در جهان امروز، پیروزی در جنگ‌ها تنها با قدرت نظامی رقم نمی‌خورد؛ آنچه تعیین‌کننده‌ است، میدان تصویر، روایت و اقناع افکار عمومی است. تجاوز نظامی اسرائیل به ایران با عنوان «شیر خیزان» بی‌تردید نقطه عطفی در ژئوپلیتیک منطقه بود و نوعی بازتعریف از توازن وحشت و بازدارندگی. اما در میدان ادراک و روایت، ماجرا شکل دیگری داشت.

 

اسرائیل به شکلی حساب‌شده، ساختاریافته و حرفه‌ای در میدان رسانه‌ای ظاهر شد. این رژیم سال‌هاست که افکار عمومی را به‌مثابه یک جبهه مستقل، مدیریت و مهندسی می‌کند. از تربیت سخنگویان مسلط و برندینگ چهره‌های نظامی گرفته تا استفاده از بازوهای تبلیغاتی در سطوح رسمی و مردمی، همه در خدمت بازآفرینی روایتی از مظلومیت و مشروعیت قرار دارند. حتی شکست نیز، با زبانی روایت می‌شود که مخاطب را سردرگم و در نهایت همراه می‌کند.

 

در مقابل، جمهوری اسلامی در این بزنگاه، بار دیگر در میدان روایت، با فقدان تصویر واحد، صدای همدل‌کننده و چهره‌ای معتبر و مردمی برای ارتباط مؤثر، دچار انفعال شد. نیروهای مسلح کشور، فاقد چهره‌هایی‌اند که پیش از بحران، با افکار عمومی گفت‌وگو کرده و سرمایه اجتماعی رسانه‌ای اندوخته باشند. سخنگوهایی که در اوج بحران معرفی می‌شوند، نمی‌توانند خلأ مزمن ارتباط و روایت‌گری را پر کنند.

 

حتی اقدام اخیر در معرفی سخنگویان رسمی برای ستاد کل و سپاه، نتوانست خلأ فقدان چهره‌های باورپذیر را جبران کند. ما نه روایت‌گری ملی داریم، نه نماد همدلی، نه زبان مردم‌فهم، و نه تصویری قابل باور. این کمبود، در روزهای نخست پس از حمله، به سکوتی تلخ و قابل تأمل انجامید؛ سکوتی که از منظر متخصصان ارتباطات، نشانه‌ای جدی از فروپاشی جبهه ادراک بود.

 

وضعیت صداوسیما نیز بهتر از این نبود. رسانه ملی، به‌مثابه نهاد رسمی روایت‌سازی، آن‌چنان بی‌اثر شده که حتی در شرایط قطع اینترنت نیز، صدایش به مردم نرسید. در کنار موفقیت نظامی، این یک شکست آشکار در عرصه اقناع و همراه‌سازی افکار عمومی است.

 

بی‌اعتمادی عمومی به صداوسیما، حاصل سال‌ها روایت‌ یک‌سویه، نادیده‌گرفتن واقعیت‌ها، و بی‌توجهی به افق فکری جامعه است. امروز، حتی روایت یک نبرد ملی با دشمن خارجی نیز، نمی‌تواند از سوی این رسانه نمایندگی شود.

 

نمونه‌ای مانند خانم سحر امامی، که با حضور رسانه‌ای‌اش نقشی مؤثر ایفا کرد، هرچند بارقه‌ای امید بود، اما یک چهره نمی‌تواند بار کل ساختاری فرسوده، بی‌جان و بی‌اعتبار را به دوش بکشد. صداوسیما برای ایفای نقش مؤثر، نیازمند بازسازی بنیادین سرمایه ارتباطی و اعتماد عمومی است.

 

در این میان، شگفت‌انگیزترین رخداد، واکنش جامعه ایرانی بود؛ واکنشی خودجوش، همدلانه و ملی که فراتر از نهادهای رسمی و برخلاف ناکارآمدی رسانه‌های حکومتی، شکل گرفت. این واکنش را نمی‌توان دستاورد رسانه رسمی دانست، هرچند تلاش‌هایی برای مصادره آن به چشم می‌خورد.

 

بسیاری از منتقدان سیاست‌های رسمی، که خود سال‌ها از روایت‌های غالب زخم خورده بودند، در این لحظه تاریخی، از حیثیت ملی دفاع کردند. این هم‌صدایی، نه نتیجه عملیات تبلیغاتی، بلکه برآمده از حافظه تاریخی، غرور زخمی اما زنده ایرانی، و مؤلفه دیرپای دفاع از مام میهن بود.

 

در این میان، سکوت برخی چهره‌هایی که با سرمایه عمومی برایشان برندینگ رسانه‌ای صورت گرفته بود، و در بزنگاه‌ها خاموش ماندند، جای پرسش دارد؛ سکوتی که فراموش‌شدنی نیست و نمی‌توان از کنار آن به‌سادگی گذشت.

 

در واقع، سرمایه‌ای که در این بحران فعال شد، از دل نهادهای رسمی بیرون نیامد، بلکه از بطن جامعه برآمد؛ از حافظه جمعی، از ناخودآگاه ملی، و از درک خطر تجزیه ایران. جامعه به‌درستی فهمید که عملیات «شیر خیزان» بیش از آن‌که درباره هسته‌ای یا موشکی باشد، برای ضربه به تمامیت ایران بود، و واکنش نشان داد.

 

اکنون، زمان بازنگری است. بیش از هر دوره‌ای، نیازمند بازسازی رسانه ملی، پرورش چهره‌های معتبر و همدل، تعریف الگوهای نوین روایت‌گری، و استفاده از ظرفیت رسانه‌های مستقل هستیم. نمی‌توان همواره بر نفرت از دشمن حساب کرد. باید روایت خود را ساخت، سرمایه رسانه‌ای آفرید، و سخنگویانی تربیت کرد که مردم، پیش از بحران، آن‌ها را بشناسند، باور کنند و بپذیرند.

 

بی‌تردید، تقابل با خصم صهیونیستی ادامه خواهد داشت. اما اگر ندانیم کجا ایستاده‌ایم، و توانایی‌های ادراکی خود را نشناسیم، حتی پیروزی نظامی نیز ممکن است نادیده گرفته شود.

https://eitaa.com/foumani

http://foumani.ir/post/107

۰ نظر ۱۳ تیر ۰۴ ، ۱۹:۴۰
محمد پور خوش سعادت

 دو پرچم، یک ملت

محمد پور خوش‌سعادت

در اوج دفاع مقدس ۱۲روزه و پسا اتش بس اول, موجی از خلاقیت‌های فرهنگی در کشور شکل گرفت؛ از آثار صوتی و تصویری تا شبکه های اجتماعی ، همه نشانی از تلاش جامعه برای بازخوانی هویت جمعی  در تقابل با دشمن داشتند.

 در میان این تولیدات، چهار نمونه برایم جالب تر از دیگران بود :

مداحی «بپا خیزید» از مهدی رسولی، با لحنی حماسی و بیدارگر؛قطعه‌ی «علاج» از محسن چاوشی، با مفاهیمی از شرافت و مقاومت؛  نوحه‌سرایی محمود کریمی با برداشتی نو از سرود ملی «ای ایران»؛ مداحی مصطفی راغب در یزد با محوریت وطن‌دوستی و ایران‌گرایی.

این آثار در قالبی ترکیبی از هنر و آیین مذهبی، تصویری تازه از حماسه ارائه دادند. حماسه‌ای که نه صرفاً دینی است، نه صرفاً ملی؛ بلکه زاده‌ی پیوند دو ریشه‌ی هویتیِ ایرانیان است: عاشورا و ایران‌زمین.

این تلاقی نشان‌دهنده‌ی گفتمانی موجود در فرهنگ معاصر ایران است؛ گفتمانی که تلاش می‌کند مذهب و ملیت را در یک افق مشترک تعریف کند.

در طول تاریخ، حماسه در ایران همواره نقشی محوری در شکل‌گیری هویت جمعی داشته است. از شاهنامه‌ی فردوسی تا  عاشقانه‌ی نظامی، از داستان سیاوش و آرش گرفته تا پرواز روحانی منطق‌الطیر، همه در خدمت ساختن مفهومی از انسان شریف، وطن‌دوست، و فداکار بوده‌اند.

 این حماسه ها نوعی انرژی فرهنگی و روانی است که در ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان جریان دارد.

با ورود تشیع به ایران، این روح حماسی در قالبی تازه بروز کرد(عاشورا) حماسه‌ای که در آن، پیروزی نه در غلبه‌ی ظاهری، بلکه در ایستادگی و فداکاری تعریف می‌شود. از  روضه‌ها و تعزیه‌ها، از متون دینی تا انقلاب و دفاع مقدس، این روایت عاشورایی به بخش جدایی‌ناپذیر هویت ایرانیان تبدیل شد.

در عرصه‌ی سیاست‌گذاری فرهنگی، یک پرسش اساسی وجود دارد: آیا می‌توان حماسه‌ی ملی و حماسه‌ی مذهبی را در یک افق فرهنگی به هم رساند؟

طی چهار دهه‌ی گذشته، تمرکز اصلی  بر گسترش گفتمان عاشورا و مقاومت بوده است؛ با این حال، در این میان، اسطوره‌های ملی ایرانی از کوروش و آرش تا بابک و فردوسی یا به حاشیه رانده شدند یا با سوءظن  مواجه گشتند. این تفکیک، اما با زندگی و احساس مردم ایران هم‌خوانی ندارد.

مردم ایران همان‌هایی هستند که هم در هیئت‌ها سینه می‌زنند، هم شاهنامه را با بغض و افتخار می‌خوانند. هم با حسین (ع) اشک می‌ریزند، هم سیاوش را از خویشان دیرین خود می‌دانند. این نه تناقض است و نه دوگانگی؛ بلکه ظرفیت کم‌نظیر فرهنگی این ملت برای هم‌زیستی ریشه‌های گوناگون هویتی است.

آثاری که اخیراً منتشر شدند، به‌روشنی از تمایل تاریخی و اجتماعی برای پیوند زدن این دو نوع حماسه حکایت دارند

این آثار، هر یک گواه آن‌اند که فرهنگ ایرانی نه می‌خواهد از عاشورا دل بکند و نه از ایران. اما همچنان برخی صداها تلاش دارند یکی را علیه دیگری تعریف کنند: یکی ایران‌دوستی را به ناسیونالیسم افراطی فرو می‌کاهد و دیگری عاشورا را در آیین‌های محدود می‌بیند. این هر دو رویکرد، آگاهانه یا ناآگاهانه، به تضعیف هویت ایرانی دامن می‌زنند.

امروز بیش از هر زمان، ایران به بازنگری در سیاست‌های فرهنگی خود نیاز دارد؛ نگاهی که در آن مذهب در دل فرهنگ ایرانی زنده باشد، و ایران‌دوستی در متن باورهای دینی معنا بگیرد. هویت فرهنگی نه با حذف، بلکه با ترکیب خلاقانه‌ی ریشه‌ها ساخته می‌شود.

در جهانی که بسیاری به دنبال مخدوش کردن چهره‌ی هویت ایرانی‌اند، حفظ و تقویت این هم‌افزایی حیاتی‌تر ازهمیشه است.آینده‌ی ایران به نسلی نیاز دارد که با آگاهی، افتخار، و الهام، این هویت مشترک را پاس دارد.

سپهبد شهید محمد باقری دریک رویداد تاریخی در تخت‌جمشید ایستاد و گفت: «ما آمده‌ایم از این مرز و بوم دفاع کنیم؛ هم با ایمان‌مان، هم با جان‌مان.» او زودتر از بسیاری فهمید که دو پرچم داریم، اما یک ملتیم.

 


http://foumani.ir/post/106

https://eitaa.com/foumani

 

 

۰ نظر ۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۹:۱۶
محمد پور خوش سعادت

خیانت، پژواک گسل‌های ماست

محمد پور خوش‌سعادت  

در تاریخ ایران، پیش از آن‌که مرزهای جغرافیایی شکسته شوند، مرزهای اعتماد، عدالت و هویت در درون فرو ریخته‌اند. خیانت، واژه‌ای تلخ و زخمی تاریخی‌ست که از ترکمانچای تا خرمشهر، از سقوط تبریز تا کربلای چهارو جنگ تحمیلی دوازده روزه صهیونیسم با ایران , رد پایش را در حافظه‌ی ما گذاشته است. اما اگر از حصار نگاه‌های احساسی فراتر برویم، خیانت نه یک انحراف فردی، بلکه بازتاب ساختارهای معیوب اجتماعی و شکاف‌های عمیق ملی‌ست.

جامعه‌شناسی خیانت، ما را از تمرکز بر چهره‌های خائن به سمت پرسش‌های بنیادی‌تر می‌برد: چرا خیانت ممکن شد؟ چه گسل‌هایی در دل جامعه آن را تسهیل کردند؟ و چگونه می‌توان از تکرار آن جلوگیری کرد؟

در حافظه‌ی تاریخی ما، چهره‌های خیانت آشنا هستند: فرماندهی که میدان را ترک کرد، وزیری که سند امتیاز فروشی را امضا کرد، یا حزبی که به دامان بیگانه پناه برد. اما این چهره‌ها، نمایندگان دوره‌هایی هستند که در آن، ملت و دولت از یکدیگر گسسته بودند.

پیش از خیانت، همیشه شکافی بوده است؛ گسلی میان مردم و حاکمیت، نابرابری‌های انباشته، تبعیض‌های تاریخی، و فسادی که مشروعیت قدرت را فرو ریخته است. از اشراف ساسانیِ واپس‌نشسته تا درباریان مغولی که با دشمن هم‌پیمان شدند، از امتیازفروشان قاجار تا خائنان جنگ تحمیلی، همه در بستری خیانت کردند که هویت جمعی از هم گسیخته بود.

چهار زمینه‌ٔ تکرارشونده، بستر خیانت را شکل داده‌اند:

          1.      فقدان هویت ملی مشترک

          2.      فقر و فساد و بی‌عدالتی  

          3.      انباشت تبعیض و تحقیر گروه‌های اجتماعی

          4.      ضعف آموزش تاریخی و ناآگاهی مدنی

 

در چنین وضعی، خیانت نه یک استثنا، بلکه واکنشی اجتماعی‌ست. فرد خائن، آینه‌ای‌ست روبه‌روی ما، نه صرفاً شخصی سرکش، بلکه تجسم بحرانی جمعی.

وقتی دولت‌ها صرفا زبان قدرت را می‌فهمند، نخبگان از مردم جدا می‌شوند، شهروندان احساس بی‌تعلقی می‌کنند، و تاریخ در مدارس تحریف یا سانسور می‌شود (گذشتگان همه بد بودند و خراب ! ماخوبیم ! ) ، جامعه به تدریج آمادگی آن را پیدا می‌کند که اگر خوبی اینست پس چه نیازی به وفاداری ! و آمادگی اینکه  از درون خنجر بخوردرا به دست خود فراهم میکنیم .

فردوسی، با صدایی کهن اما زنده، هشدار داده بود:

«نهان با بدان، دوستی کس نکرد / که ناگه به جانش نباید نبرد»

اعتماد به ساختارهایی که میتوانند فاسد بشوند و بخاطر برخی رودربایستی ها با این فساد برخوردی نمیشود ، ساده‌انگاری در برابر وابستگان بی‌ریشه‌ی قدرت که همه را دزد و خیانت کار و وابسته میدانند ، یا خوش‌بینی به بیگانگانِ آشکار و پنهان، دیر یا زود به فاجعه ختم می‌شود. زخم‌هایی که از خیانت بر جای می‌ماند، تنها پیکر دولت یا قوای نظامی را نمی‌درد؛ بلکه اعتماد عمومی و سرمایه ملی را از هم می‌پاشد.

اگر بخواهیم کشور را از تکرار خیانت نجات دهیم، راهش نه فقط مجازات عاملان، بلکه درمان بسترهاست:

          •       در آموزش، با بازنویسی صادقانه‌ی تاریخ، بدون شعار و سانسور.

          •       در نهادهای قدرت، با تقویت پاسخ‌گویی و شفافیتو عدالت و مبارزه بافساد

          •       در رسانه‌ها، با ترویج گفت‌وگو به جای تخریب.

          •       در جامعه، با احیای حس تعلق، مشارکت و اعتماد.

 

پرسش اصلی امروز این است:

آیا ایران، همچنان «سرزمین مشترک» همه‌ی ساکنانش است؟

آیا شنیدن واژه «ایران» حس خوب منتقل میکند ؟

آیا اقوام، طبقات، نخبگان، نسل‌ها و مذاهب، در فضایی مبتنی بر احترام و شنیده‌شدن زندگی می‌کنند؟

اگر پاسخ منفی‌ست، خطر خیانت نه فقط یک گزاره تاریخی ، بلکه یک احتمال تکرارشونده است.

خیانت، در نهایت، نه پایان تاریخ، که نشانه‌ی یک درد عمیق است.

و اگر آن را درست بخوانیم، شاید هنوز فرصتی برای درمان باقی‌ست.

 

http://foumani.ir/post/105

https://eitaa.com/foumani

۰ نظر ۱۲ تیر ۰۴ ، ۱۴:۵۵
محمد پور خوش سعادت

از تمرین ذهنی حمله به تهران تا جهنم فومن

محمد پورخوش‌سعادت

اواخر سال ۱۳۹۰، در پیاده‌روی خیابان انقلاب، نزدیک دانشگاه تهران، جلوی یکی از دستفروش‌ها ایستاده بودم. یکی از دی وی دی ها توجهم را جلب کرد,  بازی (Battlefield 3)خریدمش . فکر نمی‌کردم روزی برسد که بخواهم بیش از چهارده سال بعد ، درباره همان بازی بنویسم؛ نه از زاویه گرافیک و گیم‌پلی، بلکه از منظر راهبردی، ژئوپلیتیکی و آینده‌نگرانه.

 یک بازی تیراندازی که تمرکز آن بر جنگ‌های مدرن و عملیات‌های نظامی پیشرفته است. اما چیزی که این بازی را از سایر مشابه متمایز می‌کند، انتخاب ایران، به‌ویژه تهران و فرودگاه مهرآباد، به‌عنوان یکی از صحنه‌های اصلی نبرد است.

در یکی از مراحل بازی، خلبان آمریکایی از ناو هواپیمابر برخاسته و وارد حریم هوایی ایران می‌شود. او فرودگاه مهرآباد را هدف قرار می‌دهد، سامانه‌های پدافند هوایی را منهدم می‌کند و فرماندهان نظامی (احتمالاً وابسته به سپاه) را از بین می‌برد. در مأموریتی دیگر، بازیکن در منطقه سلیمانیه، در نزدیکی مرز ایران و عراق، با گروه‌های شبه‌نظامی درگیر می‌شود و این عملیات در نهایت به شناسایی تهدیدات هسته‌ای و بازداشت فرمانده یک گروه شبه‌نظامی ختم می‌شود.

در نگاه اول، ممکن است این‌ها فقط صحنه‌هایی دریک بازی جنگی به‌نظر برسند، اما حقیقت چیز دیگری‌ست.

 بازی‌های ویدیویی دیگر فقط ابزار سرگرمی نیستند. آن‌ها به ابزاری برای آموزش غیررسمی جنگ، شبیه‌سازی ذهنی درگیری، و آماده‌سازی روانی نسل جوان برای سناریوهای خاص ژئوپلیتیکی تبدیل شده‌اند.

بازی‌هایی مانند  Battlefield 3  نشان می‌دهند که طراحی و انتخاب صحنه‌ها تصادفی نیست. انتخاب تهران به‌عنوان هدف، در یک بازی بین‌المللی، بخشی از یک روایت بزرگ‌تر است .

ساخت تصویر ذهنی از دشمن، ساده‌سازی جنگ، و نرمال‌سازی حملات پیشگیرانه برای مخاطب نوجوان غربی

نسلی که در سال ۲۰۱۱ پای این بازی‌ها نشست، امروز در سال ۲۰۲۵ در موقعیت‌هایی در ساختارهای اطلاعاتی، نظامی و سایبری قرار دارد. نوجوانی که در گذشته با کنترلر در دست، عملیات تهاجمی علیه ایران را در بازی تمرین می‌کرد، امروز ممکن است در نقش افسر هدایت پهپاد در خاورمیانه، کارشناس سایبری در ناتو یا تحلیلگر اطلاعاتی در واشنگتن یا تلاویو  نشسته باشد. او نه‌تنها با جغرافیای تهران آ شناست، بلکه حمله به فرودگاه مهرآباد را بارها و بارها در ذهن خود تمرین کرده است.وهمچنین کشتن نیروهای دشمن را.

این بازی فقط یک سرگرمی نبود؛ نوعی تمرین نظامی آینده‌نگرانه برای جنگ احتمالی آینده بود. اهداف راهبردی مشخصی پشت این طراحی نهفته بود

شرطی‌سازی نسل نوجوان از مفهوم دشمن ، مهندسی ادراک، تسلط ذهنی بر جغرافیای دشمن و تسهیل توسعه ابزارهای آموزش نظامی

 این بازی اما تنها نمونه نیست, در بازی (Call of Duty) ، چه در نسخه ۲۰۰۷ و چه ۲۰۱۹، بارها با سناریوهایی مواجهیم که حملات نظامی به کشورهای غرب آسیا ، مداخلات پیشگیرانه، عملیات مخفیانه در خاک دشمن و هدف‌گیری افراد یا گروه‌هایی شبیه ایرانی‌ها را ترویج می‌کند.

 در بازی (Six Days in Fallujah)نیز، عملیات نظامی آمریکا در عراق، به‌گونه‌ای روایت می‌شود که خشونت نظامی با پوشش روایتی اخلاقی، پاکیزه و قابل‌دفاع به نوجوان بازیکن غربی ارائه می‌شود. این‌ بازی‌ها، بخش مهمی از یک پروژه فرهنگی عظیم‌اند؛ پروژه‌ای برای پرورش نسل‌هایی که از کودکی با درک ژئوپلیتیکی از دشمن و آمادگی ذهنی برای مشارکت در درگیری‌های آینده رشد می‌کنند.

 

در سال ۲۰۲۵، بسیاری از تهدیداتی که در Battlefield 3 روایت شده بود، با فضای واقعی سیاست جهانی علیه ایران هم‌پوشانی دارد و حملات  و ترورهای سبعانه ۱۲ روزه اسرائیل و آمریکا که تحت عنوان عملیات پیشدستانه علیه زیرساخت‌های ایران و با ترور دانشمندان و فرماندهان ارشد نظامی انجام شده‌اند. گویی ما در حال زندگی در نسخه‌ای واقعی از همان بازی‌ای هستیم که روزی آن را فقط بازی می‌دانستیم.

اما پرسش تلخ اینجاست, ما در برابر این روایت‌سازی قدرتمند فرهنگی راهبردی چه کرده‌ایم؟ نوجوانان آن‌سوی مرز، با دقیق‌ترین شبیه‌سازهای جنگی، با تمرکز بر تحلیل، فناوری، زبان، روایت و درک میدان نبرد تربیت شده‌اند. در داخل اما، پاسخ ما به این آینده‌نگاری پیشرفته، چه بوده است ؟

البته خیلی بد بینانه است ولی من یک نمونه  اخیرا سراغ دارم !

 جهنم نمایشی فومن رویدادی پرهزینه هیجانی و فاقد درک استراتژیک  چنین اقدامات نسنجیده ، وقتی در کنار پروژه‌های پیچیده فرهنگی نظام سلطه قرار می‌گیرند، تفاوت‌ها را فریاد می‌زنند , کمی تامل کنیم .

 

www.foumani.ir

www.instagram.com/pourkhoshsaadat/

telegram.me/mohammadpourkhoshsaadat

https://eitaa.com/foumani

http://foumani.ir/post/104

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۴ ، ۲۲:۳۰
محمد پور خوش سعادت

 

بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک؛ زنگ بیدارباش برای تهران و مسکو

محمد پور خوش‌سعادت

بازداشت دو خبرنگار ارشد خبرگزاری اسپوتنیک در جمهوری آذربایجان، رخدادی نیست که بتوان آن را صرفاً در چارچوب منازعات رسانه‌ای یا اختلافات دیپلماتیک ساده تحلیل کرد. این اقدام، در واقع نماد یک گسست ژئوپلیتیکی معنادار است؛ نشانه‌ای از تغییر موازنه قدرت در قفقاز جنوبی، و نقطه عطفی در جهت‌گیری استراتژیک باکو از نظم اوراسیایی به سمت ائتلاف‌های غرب‌محور.

طی دو دهه گذشته، سیاست خارجی جمهوری آذربایجان بر مبنای تعادل‌گرایی میان چهار قدرت پیرامونی ایران، روسیه، ترکیه و غرب استوار بوده است. اما امروز، تحولی بنیادین در حال وقوع است: عبور از تعادل به سوی هم‌سویی عملیاتی با آنکارا، تل‌آویو و واشنگتن.

در این معادله، آذربایجان نه‌تنها به شریکی راهبردی برای ترکیه در پروژه  توران بزرگ  بدل شده، بلکه به نقطه فشار چندمنظوره علیه ایران و روسیه نیز تبدیل شده است. حمایت‌های اسرائیل و آمریکا از باکو فراتر از مناسبات نظامی و اقتصادی رفته و به سطح همکاری اطلاعاتی، امنیتی و ایدئولوژیک رسیده است.

از جمله مصادیق این وضعیت جدید می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

          •        استقرار تجهیزات شنود و پایش در نزدیکی مرزهای ایران؛

          •        فروش پهپادهای پیشرفته اسرائیلی و آموزش نظامی؛

          •        حمایت از پروژه‌های انرژی‌ای که روسیه و ایران را دور می‌زنند؛

          •        ترویج گفتمان (آذربایجان جنوبی)  با هدف شکستن انسجام ملی ایران.

این اقدامات، در کنار مشارکت عملیاتی باکو در پروژه‌های ناتو‌محور، نشان از بازتعریف نقش ژئوپلیتیک آذربایجان به‌مثابه یک (پایگاه خط مقدم) در نبردهای نوین منطقه‌ای دارد.

در این میان، ترکیه با ایدئولوژی پان‌ترکیسم و هدف اتصال فرهنگی سیاسی ترک‌زبانان از آناتولی تا ترکستان چین، از آذربایجان به‌عنوان حلقه طلایی زنجیره خود استفاده می‌کند. پروژه کریدور زنگزور نیز عملاً، تلاش برای حذف ایران از معادلات ترانزیتی و اتصال مستقیم ترکیه به دریای خزر و آسیای میانه است.

اما پرسش اساسی این است: ایران و روسیه در برابر این تغییر شتابان چه کرده‌اند؟  

روسیه، گرفتار در باتلاق جنگ اوکراین، به‌تدریج حضور سنتی خود را در قفقاز از دست می‌دهد. جمهوری آذربایجان از این خلأ نهایت بهره‌برداری را می‌برد و مرزهای نفوذ روسیه را به چالش می‌کشد , بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک دقیقاً در همین راستاست.

ایران نیز، اگرچه نسبت به تحرکات اخیر باکو آگاه است، اما تاکنون نتوانسته راهبردی منسجم، چندلایه و فعال در پاسخ به این تحولات ارائه دهد. تکیه صرف بر اهرم‌های امنیتی داخلی در برابر پان‌ترکیسم، بدون پاسخ ژئوپلیتیکی و فرهنگی، راه به جایی نمی‌برد.

نگرانی دیگر، نفوذ نحله‌های پان‌ترک مذهبی ( پانترک الهی)  در بدنه داخلی جمهوری اسلامی است؛ جریاناتی که به‌طور ناهمسو با منافع ملی، بعضاً در گفتمان و عمل، با پروژه‌های فرامرزی ترکیه هم‌پوشانی پیدا می‌کنند. این وضعیت، پتانسیل خطرناکی برای تضاد درونی در سیاست قفقازی ایران به‌وجود آورده است.

بازداشت خبرنگاران اسپوتنیک نه فقط پیامی سیاسی به کرملین، بلکه زنگ هشداری برای تهران است: نظم قدیمی قفقاز در حال فروریختن است. جمهوری آذربایجان دیگر نه بازیگر کوچک منطقه‌ای، بلکه به یکی از گره‌گاه‌های نبرد ژئوپلیتیک جهانی بدل شده است.

در چنین شرایطی، تهران و مسکو چاره‌ای جز بازتعریف فوری سیاست قفقازی خود ندارند. این بازتعریف باید تلفیقی از اقدامات اطلاعاتی، دیپلماتیک، اقتصادی، فرهنگی و ائتلاف‌سازی منطقه‌ای باشد. در غیر این صورت، قفقاز جنوبی به زمین بازی دیگران تبدیل خواهد شد؛ زمینی که بازیگران بومی آن دیگر کنش‌گر نیستند، بلکه مهره‌هایی در بازی بزرگ‌تر هستند.

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۴ ، ۱۲:۴۰
محمد پور خوش سعادت

بحران نفوذ و ضرورت بازسازی عقلانیت دفاعی–امنیتی

محمد پور خوش سعادت

ترور و شهادت دانشمندان هسته‌ای و فرماندهان ارشد نظامی، و ضربات اطلاعاتی بی‌سابقه‌ای که بر پیکره امنیت ملی ایران  در ماه‌های اخیر و جنگ 12 روزه  وارد شده، این پرسش حیاتی را مطرح می‌کند:

آیا این جنگ را باید صرفاً در میدان نظامی ارزیابی کرد؟ یا مسئله فراتر رفته و به عمق ساختارهای دفاعی، امنیتی و حتی هویتی ما رخنه کرده است؟

در ایران، سنت روایت‌سازی حماسی ریشه‌ای دیرینه دارد؛ بازتاب هزاران سال زیست در فلاتی که همیشه در محاصره دشمنان بوده است. فرهنگ «همیشه پیروز»، ضرورتی تاریخی برای بقا بوده که در آثار مکتوب شاعران و سیاستنامه نویسان به وضوح نمایان است ، اما امروز، اگر این روایت در سطوح اجرایی و عملیاتی  جایگزین تحلیل واقع‌بینانه و بازسازی عقلانیت دفاعی شود، ما را نه به سوی پیروزی، که به سوی خطاهای راهبردی هدایت می‌کند.

جنگ دوازده روزه ، صرفاً مجموعه‌ای از تبادل آتش و عملیات موشکی نبود. بلکه آزمونی برای دکترین دفاعی ما، نظام فرماندهی‌مان، انسجام اطلاعاتی‌مان، و میزان واقعی سرمایه وفاداری درون‌ساختاری انسجام ملی و سرمایه اجتماعی  بود. و در این آزمون، نه‌همه‌چیز سفید بود، نه تماماً سیاه.

آنچه در میدان رخ داد، الگویی کامل از جنگ ترکیبی بود:

ترکیبی از هوش مصنوعی، عملیات روانی، جنگ سایبری، ترور هدفمند و آتش کلاسیک؛ همان‌گونه که سال‌ها در دافوس آموزش داده شده، اما در عمل، پاسخ ما همچنان با ضعف‌های مزمنی همراه بود, از پدافند غیرعامل ناکارآمد و شهری که در دست مافیا گرفتار کید دشمن شد تا فرماندهی چندلایه‌ای کند، از واکنش‌های غیرمتقارن تا کاهش بازدارندگی روانی .تجربه نشان داد، بدون یک طراحی پویا، بومی‌شده و مستقل از کلیشه‌ها، بازدارندگی از یک مفهوم قدرت‌زا به شعاری تهی تبدیل خواهد شد.

متصورم یکی از تلخ‌ترین زوایای بحران اخیر، نفوذ به لایه‌های کلیدی امنیتی بود. نفوذی‌هایی که  احتمالا از درون ساختار برخاستند؛ احتمالا  با پیشینه مذهبی، خانوادگی، و ظاهری مؤمن‌تر از مومن ترین‌ها.

چرا؟ چون اعتماد را به ظاهر سپرده‌ایم و گزینش را به مناسک.

در چنین شرایطی، ریاکاری به ابزار ارتقا تبدیل می‌شود، و صداقت، هزینه‌زا می‌گردد. در چنین بستری، نفوذ دیگر انحراف فردی نیست؛ محصول ساختاری است که خوش روزنه گشایی میکند و کارشناسان کارآمد را هم به حاشیه می راند 

البته این تمام ماجرا نیست , وقتی یک افسرارشد می‌بیند که کارمندان میان‌رده شهرداری، بنادر، تأمین اجتماعی، توانیر یا گاز، چند برابر او دریافتی دارند، نه‌تنها انگیزه، که «احساس ارزشمندی» نیز از بین می‌رود. در چنین وضعیتی، خیانت، نه یک خیانت آشکار، بلکه یک “انتقام مشروع” یا “بازسازی حیثیت شخصی” دیده می‌شود و وفاداری از یک آرمان به یک کالای قابل معامله تبدیل می‌شود.

امنیت در چنین لحظه‌ای فرو می‌ریزد؛ نه با انفجار، بلکه با بی‌عدالتی.

البته نفوذ صرفاً امنیتی نیست. ریشه آن در حاشیه‌نشینی هویت ملی و گسل‌های معرفتی نیز نهفته است.

ما در سال‌های اخیر، زبان مشترک ملی را کمرنگ کرده‌ایم و جای آن را با یک قرائت صرفاً مذهبی و یکنواخت پر کرده‌ایم. نتیجه؟ کاهش حس تعلق، واگرایی میان نسل‌ها و اقوام، و باز شدن راه نفوذ دشمن از دل همین شکاف‌ها.

دشمن اول  با پهپاد و اف سی و پنج  نمی‌آید؛ او اول  با تفرقه، بی‌اعتمادی و بی‌هویتی نفوذ می‌کند.

در این وضعیت، یک ضرورت بیش از همیشه خود را نشان می‌دهد:

بازسازی عقلانیت دفاعی–امنیتی جمهوری اسلامی ایران.

و این بازسازی ممکن نیست، مگر آنکه:

          •       حماسه با عقلانیت پیوند بخورد؛

          •       امنیت با عدالت آمیخته شود؛

          •       و وطن، دوباره از دل مردم برخیزد،

هیچ اصلاح میدانی ممکن نیست، اگر ذهنیت‌ حاکم بر ستادها و نهادها تغییر نکند. در عصر جنگ‌های شناختی، مرزها نه با سیم‌خاردار، که با اعتماد حفاظت می‌شوند.

۰ نظر ۰۹ تیر ۰۴ ، ۱۴:۵۳
محمد پور خوش سعادت